🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 باور کنید

(ثبت: 218879) آذر 15, 1398 
باور کنید

در هجرتی دائم از زندانی به زندانی و از حصری به حصری ديگرم
خورشيد را از لابه لای ميله های سلولم می بينم
و نسيم را در گذر از حبسی به حبسی ديگر
لباس عفت پوشیده و عوامفريبانه ذهنها را صيقل می دهم
تابلوهای روشنی بر سردر سلولم نصب کرده ام تا
همگان مرا به خوبی بشناسند
در کلامم دائم از ارزشها می گويم تا غفلتهايم پوشيده بمانند
حتی به خدا هم دروغ می گويم و به سپيدی
شب با همه ی تاريکيش , مرا تاريکتر می بيند و دم بر نمی آورد
شب باخود ستاره هايی دارد تا راه را گم نکند
ولی خورشيدِ وجودم سالهاست که خوابيده و روز ندارم
خورشيد برايم آينه بود تا در تابش نورش راه را بيابم
ولی…..
در گوشه ای از وجودم , نَفس , خانه ساخت
و امروز تمام طبقات ذهنم را اشغال کرده است
و در پذيرائی خا نه ام , به عيش و عشرت مشغول است
حتی در حال خصوصی , حضور نفس کاملاً مشهود است
و در اطاق پرو , هر روز لباسِ جديدی می پوشد
با طعام ديگران د رآشپزخانه پخت و پز می کند
و در حمام خانه ام , استحمام می کند تا ظاهرش منفور نباشد
آينه ی خا نه ام شاهد آرايش و بزک کردن اوست
در کفش کن خانه , رد پايی نگذارده است
صدايی از او نمی شنوی تا مبادا خواب رفته ها بيدار شوند
در کمد کتابهايم دستورات طبقه بندی شده اش را هديه گذارده است
و من هر روز مطالبش را مرور می کنم
نمايش هزار جهره اش بر روی cd آماده پخش است
صدای او را , از درونم می شنوم
حالا باور می کنيد؟
من دائم در زندانم
و از حصری به حصری
و از محبسی به محبسی – در جريانم ؟

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (3):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا