🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 دریغ و درد

(ثبت: 269298) اردیبهشت 22, 1403 

 

دریغ و درد در شهری که از جَنگَش
غبار ِخاطره پیداست
و عکس لاله ها , در قاب ِعکس خانه ها تنهاست
و چشمانی هرازگاهی
نگاهی خیره برآن می کند , مبهم
ولی بر روی آویزهای ِشهر ِما
نشان از چیز ِدیگرهست
هزاران غمزه ی مستانه در شهر است
هزاران برگه ی سود و سهام و بزم و مجلس هست
و در این بیشه ی مولا
شغالان در کمین مردم شهرند
و راحت در دل ِاین دشت در جولان
نحیفان باراسراف ِخداوندان زور , بر دوش می گیرند
زر اندوزان به انبار منافع های مردم دلخوشند , اما …
دگر در شهر دلداری نمی یابم
که تیر ِزهرآلودی برآرد از کمان خود
و بشکافد سیاهی را
در این شبهای مالامال ِتاریکی
غمی جانکاه , مهمان است
و شب همواره بر بام است
طلوعی از غروبی نیست
تن رنجور محرومان
به تیغ سود زخمی شد
ولی مردی نمی بینم
که فریادی برانگیزد
و نامردی نامردان
به شلیکی برآشوبد

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا