🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 سُرایش هایی تقابلی – تعاملی در دفترِ شعرِ:«یک مُشت تنهایی» ازمرادجلایی به قلم: عابدین پاپی(آرام)

(ثبت: 260228) خرداد 5, 1402 
سُرایش هایی تقابلی – تعاملی در دفترِ شعرِ:«یک مُشت تنهایی» ازمرادجلایی به قلم: عابدین پاپی(آرام)

لفظ و معنا درذهن و زبانِ شاعرجایگاهِ شایسته و پایگاهِ بایسته ای را درازمنه ی ادب و هنر به دایره ی سازش و بایش گذاشته¬اند. درفیه مافیه ص 196 می¬خوانیم: … الانسان حیوان ناطق و نطق اندیشه باشد،خواهی مضمر، خواهی مظهر…
ازاین که نطق که صاحبِ فعلِ آن ناطق است چه قدر می¬تواند اندیشه باشد باز رویکردها و عملکردها متفاوت است و این مهم بستگی به نوع تفکر،ایدئولوژی ،ایدئولوک، فرهنگ، باورداشت، زبان و سلایقِ فردی- شخصی و علایق روحی – روانی و خلایقِ اجتماعی مُفکر( اندیشنده ) دارد. بدین سان، لفظ و معنا یک رابطه ی دو سویه و چند گویه را نسبتِ به یکدیگر دربافتِ شعر و هنر به نمایش می¬گذارند و دراین رابطه نیز باز رویکردها متفاوت است . فردینان دو سوسور(Ferdinand de Saussure)) زبان شناس سوئیسی رابطه ی لفظ و معنا را به مثابه ی دو طرف یک ورق کاغذ می¬داند، وی شکل نوشتاری و گفتاری واژه را دال و مفهوم یا مصداق آن را «مدلول» می¬نامد. بنابراین وقتی گفته می-شود،اندیشیدن با کلمات صورت می¬گیرد نه با اشکال و تصاویردرواقع ناظر برهمین اصل است؛ زیرا که انسان هنگام اندیشیدن،حتّا زمانی که به اشیاء می-اندیشد،تنها کلمات را با خویش همراه می¬بیند واسم ها و مفاهیم کلی را که اگر تجسم شوند هریک خود کلمه اند. لذا کلمات نه تنها دررشد و تکامل و تعادل و حتّا تفاهمِ اندیشه نقش اساسی دارند بلکه درپالندگی احساس و بالندگی زبان و حتّا رشدِ تاریخی شعور نیز به طورکلی نقشی پاینده و باینده را ایفا می¬کنند و هرکلمه نه تنها عالمِ صغیرِ شعور انسانی است که عالمِ کبیرِ مشعورانسانی هم هست! جان واتسون(John Watson) روان شناس شهیرآمریکایی براین اصل معتقد است که : «تفکر چیزی نیست، مگر سخن گفتن که به صورت حرکات خفیف در اندام های صوتی درآمده است.» به عبارت دیگر،تفکرهمان سخن گفتن است که به صورت حرکات یا انقباض هایی خفیف دراندام های صوتی ظاهر می-شود.دردیباچه ی گلستانِ سعدی شیخ زبانِ مشعور و شعور می¬خوانیم:
زبان در دهان ای خردمند چیست / کلید درگنج صاحب هنر/ چو در بسته باشد ، چه داند کسی/ که جوهر فروش است یا پیله ور و یا آن جا که ویستن هیو اودن(Wystan Hugh Auden) شاعر انگلیسی تبارمی¬گوید:«چگونه می¬توانم بدانم که چه می¬اندیشم،مگرزمانی که ببینم چه می¬گویم» پس چه گفتن و چگونه گفتن دو عنصر مهم درجهانِ اندیشیدن به شمار می¬آیند و به تعبیری ساده¬ترتا به دانسته های چه گویم و چه می¬گویم دست نیابیم هرگز به اندیشیدن نخواهیم رسید. ازاین مهم تر و کارآمدتر می¬تواند عنصری فرآرونده به نامِ:«زبان» باشد. سوسورکه براهمیّت نشانه شناسی تأکید مؤکد دارد درتعریف زبان می-گوید:«مجموعه ای از نشانه هاست که مردمِ همزبان به کار می-برند.» درعلم نشانه شناسی که این نشانه ها می¬تواند: طبیعی، انسانی، اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و حتّا مصنوعی(صنعت) باشد درمی¬یابیم که نظر و منظرشاعر و یا نویسنده دقیقن بر ساختار و بافتارِهمین نشانه ها تمرکز دارد. شاعرتابعِ نشانه هاست و نشانه ها نیز با شعر یا به زبان پارسی( سَرواد) رابطه ی عمیق و عتیقی دارند. پس همان مجموعه نشانه ها که در یک اقلیم، مردم همزبان به کارمی برند می¬تواند زبان باشد و البته زبان به معنی بیانِ فکر و اندیشه هم هست و زبان شعر زبانی است که پُرشورتر و با شعورتر از زبانِ معمولی سخن می¬گوید. اگر با یک متن یا نوشتار مواجه شدید که زبان اش پُرشورتر و با شعورتر از زبان معمولی بود درواقع درآن متن و یا نوشتارهنر شکل گرفته است. درسُروده و سَرواد بی¬گمان بایستی اتفاقی هنرمندانه و شعورمندانه بیفتد و شورش غیرِ منتظره ی ذهنِ شاعر به دنبالِ انتظاری است که روحیّات و خُلقیّات شاعر سال هاست که منتظر آن بوده است . با این تعابیر، خصیصه و خصائلِ بالنده و پالنده ی شعراین است که دچارِصیرورت(پوست اندازی) می¬شود و درهر ازمنه ی درمکان و زمان خودش را با موتیف ها،مؤلفه ها، علایم و آیتم هایی دیگر درجامعه به نمایش و بایش می¬گذارد.
شعر مُعَرَّف است و شاعر مُعَرِّفی است که تعریف را ارائه می¬دهد و هرچه قدرکه نسبتِ به ارائه ی تعریف خودش را کارآمدنشان دهد به همان اندازه شعرش می¬تواند تیپیکال و یا تکنیکال باشد.زبانِ شعرهرشاعری را می¬توان به دو بخش تقسیم کرد: نخست: زبانِ آرکائیک و دو دیگر،زبانِ آکادمیک . زبان آرکا یا آرکائیک زبانی باستانی و نوستالژی است که ریشه و پیشه در بافت و ساخت ِزبان و ادبیات کهن بوم ما دارد و پارادایم یا الگو واره ی آن همان متون و اشعار قدیم و ماناست اما زبانِ آکادمیک زبانی دانشور و سخن ور است که دارای بانی و مبانی مستقل بوده وبراساسِ مؤلفه ها و پارامترهای علم روز درحرکت و تطور است . اگر می¬خواهیم که زبانِ شعرمان تغییرکند بایستی به سمت زبانِ آکادمیک که علمی و عملی است درحرکت باشیم و بی تردید بسامد و سرآمدِتغییرجهان بینی و نهان بینی¬ شاعر نیزامری ضروری است . با این تفاسیر، اثری که فرآروی ما قرار دارد دفترِ شعری است با نامِ:« یک مشت تنهایی» ازمرادجلایی است که با پیشگفتارِ ایجازگونِ خودش و با مقدمه ای از دکتر حشمت الله طینت همگام و همگِن شده است. این دفترشعر درسالِ 1401 توسطِ نشرکتابِ هرمز به چاپ رسیده است.طرحِ روی جلدکتاب و ظَهْرِکتاب با نامِ مجموعه ازحیثِ معنا نوعی همبستگی و وابستگی مفهومی را به تصویر می¬کشد.یک مُشت تنهایی می¬تواند درچند زاویه ازحیث معنا مد نظر باشد و به قولِ رابرت فراست شاعرِ آمریکایی قرن بیستم :«زبانِ شعر به ما این اجازه را می¬دهد تا که چیزی را بگوئیم اما منظورچیزهای دیگری هم هست.» لذا درطرح و نامِ این دفترمشخصاً می¬توان به منظورها ، منظوم ها و مضموم های دیگری هم دست یافت چه این که یک مُشت تنهایی می¬تواند اندازه تنهایی شاعر و جامعه رابیان کند و یا یک مشتِ تنهایی هم معنا می¬شود . تشخص دادن به واژه درجهتِ نیلِ به معانی چند لایه ازکاربست هایی است که در بطنِ نام این دفتربه کار رفته است ازاین رو که مشت اگرچه براساس و به وسیله ی انگشت ها مُشت است اما وقتی مُشت می¬شود درواقع نوعی تنها درحضورجمع هم هست و اتحاد و تکثیر و وحدتِ درکثرت و کثرتِ دروحدت خود را نیز از مُشت شدن به دست می¬آورد. مُشت تنهایی است درحضور جمع انگشتان و به عنوانِ رهبرانگشتان محسوب می¬شود.درطرح روی جلد شما یک دست را می¬بینید که پروازها را تکثیر می¬کندبااین که هرانگشتی هم نشان از تنهایی را درهمین دست به تصویر می¬کشد و هم نشان از یک اتحاد را ترسیم می¬نُماید و پیام آن نیزحالتی اجتماعی – انتقادی را بیان می¬دارد.دیگر نکته، مقدمه ی کتاب است.این مقدمه که بسیار هم کوتاه است اما از صنعت ایجاز هم درابعادی بهره مند شده به طوری که پُرمایه و دُرسایه است ولی کارکردی نقد گون و کانسپت محورِآنچنانی ندارد و تقریبن نوعی سازشِ با بایش های کتاب محسوب می¬شود.دیگر نکته بطن و متنِ خودِ دفترِ شعرازمرادِ جلایی است که به 7 بخش مثنوی، غزل، قطعه، رباعی، دوبیتی، شعر سپید و شعر کوتاه تقسیم می¬شود. یعنی این که سُراینده درچند قالب یا ژانرِ شعری خودآزمایی می¬کند تا که به یک هنرآفرینی قابلِ تأمل دست یابد. دفتر با دو شعر درقالبِ مثنوی آغاز می¬شود و بااشعاری کوتاه به پایان می¬رسد که این فرگشت فکری ریشه در زیست اجتماعی و زیست فکری شاعر دارد و نوعِ زیست مندی اجتماعی شاعر که او را وادار می¬کند تا که در منظرهایی چند لایه دردنیای شعرفرود آید تا که شاید به فرازهایی دست یابد. جلایی دراین دفتر هم غزل می¬سُراید و هم رباعی و دوبیتی می¬گوید و هم با شعر سپید به گفت و گو می¬نشیند وگاهی هم آهی درراهی است که وی را به سایر ژانرها متصل می-کند تا که این آه را خواه کند و خواهانی باشد برای خوانشِ دیسکورسی(discourse) به نامِ شعر که چنان اسبی توسن درمیدان هستی و جهانِ معنا می¬تازد و می¬بازد تا که انتخاب شود.این دفتر همان طورکه درمقدمه ی کار عنوان شد دردو زوایه ی لفظ و معنا قابل بحث و وارسی است که هرلفظ و معنایی در شعر و یا هر نوشتار و متنی از سه جنبه مهم بایستی بهره مند شده باشد. نخست : جنبه ی ادبی است . دوم: جنبه ی فکری است و سوم جنبه ی زبانی است. شاعر برای نیل به این سه جنبه نیازِ به شناخت شناسی از پدیده ها و پدیدارها دارد و از جانبی می¬بایست ایجاز محورهم باشد به طوری که بتواند به سهولت تصویر یا صورت ذهنی یک پدیده را توسطِ قوه ی تخیل خود خلق نماید. لذا می¬توان چنین برداشت نمود که شعرجلایی بیشتر دارای جنبه ی ادبی و زبانی است و در این رهگذرازشعر به گذارهایی قابلِ توجه نیز دست یافته و درجنبه ی فکری می¬توان گفت با یک پارفت( رفت و آمد) دردنیای شعر مواجه است زیرا که در شعرکلاسیک و شعر نو نیازِ به ساختن یک پل درجهتِ پرداختنِ می¬باشد که سُراینده این پل را ایجاد کرده اما تا نیل و سیلِ به آن بایستگی مطلق و مستقل و حتّا دمکراسی وار فاصله هایی احساس می¬شود.تِم یا درون مایه ی اغلبِ اشعار اجتماعی – عاطفی و درابعادی عرفانی و عاشقانه با رگه هایی از دردمندی است و درزوایایی هم شعر جلایی گرایش و سازشی همگِن با ادبیات فولکلور (عامیانه) و کارناوال دارد به گونه ای که در بخش شعر سپید سُراینده به موطنِ خویش و باورداشت ها، داشت ها و حتّا کاشت های این موطن و آداب و رسوم و عاداتِ زبانی آن توجه می¬کند و از واژِگانی مُستفاد شده که ریشه درگویش و خُویِشْ زبانِ لوری و فرهنگ و تاریخ همین موطن دارند. درزوایایی دیگر،درون مایه ی اشعارِاین شاعر تقابلی- تعاملی و تعاملی – تقابلی هم هست. بدین سان که شاعرفی مابین مصرع ها و حتّا سطرها ( شعرسپید) یک تقابل را به وجود می¬آورد اما پی¬آمد و پیامداین تقابل ها تعامل و گفت و گو و آشتی تضاد هاست.دیگر نکته،خودِ لفظ و معناست که دراین دفتر لفظ و زبان و لفاظی ها چربش و چرخش بیشتری برمعنا دارند و شاید این مهم خصلت و خوی و خیم و شخصیّت و منیّت شعرِامروز باشد که شاعر تعمداً دست به چنین سُرایشی می-زند.این دفترمتشکل ازدو من است. یکی منِ فردی – شخصی است و دو دیگر منِ اجتماعی است که من اجتماعی درشعر شاعر جایگاه و اهمیت و هویت بیشتری را نسبتِ به منِ فردی – شخصی ازخود به نمایش ¬می-گذاردکه این مهم نیز ریشه در پیشه ها و زیست تجربی و تجربه ی زیستی شاعر دارد. اصولن شُعرای جوان از منِ فردی – شخصی بیشتر بهره مند می¬شوند اما شُعرای میان سال و کار کُشته وکارپُخته توجه بیشتری به اجتماع و مناسبات اجتماعی و مطالبات فرهنگی و زبانی عموم و آحادِ جامعه دارند و نظر آن ها به منظری جامع الاطراف حتم و ختم می¬شود.
به عنوانِ نمونه: در من هزاران آه/ بی¬کلاه مانده است/ و یک مشت تنهایی / که درصفحات تشنه ی کتاب آواره¬اند.شعر ازمنِ فردی – شخصی بهره مند شده که پیامد آن نیز می-تواند اجتماعی باشد.یک مونولوگِ چندجانبه است که پی آمدی دیالوگ وار هم می¬تواند داشته باشد.
نمونه ی دیگر دربخش چهارگانه ها:
خون گون و جنگل سبز درّه
ماسیده به دندانِ هزاران ارّه
دربازی گرگم به هوای خودمان
یاران همه گرگ اند، امان از برّه!
شعراززبانی صمیمی توأمِ با انتقاد و اعتراض برخوردارشده و منِ اجتماعی شعرکاملاً مشهود و مبرهن است.نظرِ شاعر به منظری است که تجربه ی زیستی آن با همین منظر کلافی عمیق خورده¬است.صنعت مراعاتِ نظیر و تضاد درشعر به خوبی لحاظ شده و شعرخودِ واقعی اش را به زیبایی تصویرمی¬کند.
بازنمونه: دختران ایل/ با گیسوانی تنیده درحصارِ«گُلْوَنی» / باد را / به سُخره گرفته اند/ چشمانشان / ستاره¬هایی است/ پُشتِ میله های حیا/ که شب را مَمْلُوْ از درخشندگی می¬کند/ و خورشید/ خجلت زده از پُشتِ کوه/ به تماشای رازهایشان / هرصبح / کلاه از سر بر می¬دارد/ آنگاه که در«بَرافْتو» چوپان ها «اری هی» می¬خوانند. شعر نمادی ازیک فرهنگ و سُنت را بازگو می¬کند.بهره¬گیری از لغاتِ اصیلِ لوری و توجه به پارامترهای اقلیم و جغرافیای اقلیمی درجهتِ نیلِ به زبانی درهمین راستا از عمده کارآمدگی بیان و برآمدگی زبان این شعر محسوب می¬شوند. راوی روایتی واقعی را از زمانی مشخص با تصویرِنمادها و نِمودها را به دایره¬ی ترسیم می¬آورد تا که حسِ نوستالژی خواننده به وجد و سرخوشی قابلِ توجهی دست یابد.دراشعارِ جلایی پلی فونیک(چند صدایی) نیز وجود دارد و این چند صدایی ریشه دربافتِ و ساختِ اقلیم شاعر و نوعِ هول و ولای طبیعت و زبانِ طبیعت نیز دارد.

نمونه ی دیگر:
چند روزی است به مژگان تو آویزانم
فتح این قلّه محال است،خودم می¬دانم
نام پائیزگره خورده به پیشانی دی
من شروع یک زمستانِ پرازبارانم
یادگاری است زِپائیز و گهرریزانش
برگ زردی که به گیسوی تو می¬چسبانم
تو می نابی و لب های من از سرِمستی
مثل چشمانِ سراب است ولی عطشانم
بازکن پنجره ی بسته ی ایوانت را
تا که از دور بتابد به تنت چشمانم
خواهم انداخت به دریای تو ای هستی بخش
روزی این زورق ناجور تنم را،جانم!؟
جلایی درغزالِ غزل بیشتر میدان داری می¬کند و آهوی غزلِ آن رم که می¬کند رام نمی¬شود و از این نگاه فرگشت ادبی جلایی که سیرِ فکری – زبانی اش را مشخص می¬کند در واقع درغزل مشهودتراست و البته درشعرِسپید نیزگفتن هایی برای حرف دارد که می¬بایست از زبان های دیرین شعر سپید فاصله ی بیشتری بگیرد تا که به زبانِ شعر مستقلِ امروز دست یابد.غزل ریتمیک و تیپیک و موزون و پُرمعنا و دُرخواناست . هم شکل و شمایلی تیپیکال دارد و هم ازلباسِی تکنیکال و زبانی فاخر و سلیس بهره مند شده است.به تعبیری دیگر،هم زبان مند و زمان منداست و هم زبان گریز و زبان ساز و زیرلایه های معرفت شناسانه ی آن به خوبی با زبانِ سهلِ ممتنع تعبیه و تصویر می-شوند. رویکردِ شاعر ناتورال و طبیعت گرایی است به طوری که از واژِگان طبیعی به مانندِ : پاییز،دی،زمستان،باران و … استفاده می¬کند و پیرنگ شعر قاعده مند و به دنبالِ کشفِ درقواعدِ درمعناست.
نمونه ی کوتاه:
منظره ی پشت دیوار و پنجره یکی است/ تو به چشمانت/ پنجره بودن را بیاموز! و یا باز درکارکوتاه ذیل چنین می¬سُراید:
سبزباش!/ حتی اگر فصل ها قبولت نمی¬کنند/ نمی¬دانم/ شاید بایدازفصلی سردآغاز کرد/ بهارهم سرسبزی اش را/ از برگریزانِ پاییز آغاز می¬کند/ بالاخره گاهی/ باید تحقیرشوی تا تعبیر شوی! درکارِکوتاه شما بایستی با کلمات کوتاه معانی بلند بسازید و این کار بسی دشوار و سخت است. ایجازدرشعر و ادبیات فارسی یکی از مختصات و شاخصه های نُه گانه ی زبانِ پهلوی محسوب می¬شود و درمقابلِ آن شعراطناب قرارگرفته که دارای دامنه و به اصطلاح طول و عرضِ بلند و وسیعی است.ازمصدراوجز و به معنای کوتاه کردن سخن و دراصطلاح ادای مقصود و جمع بندی معانی مختلف درقالبِ الفاظی اندک و معانی بلند و برخورداری ازرسایی و شیوایی کلام است. کوتاه سُرایی و کوتاه گویی نیز از دیگر معانی این صنعتِ ادبی(ایجاز) به شمار می¬روند..به هرروی،دراین دو کارکوتاه سُراینده توانسته به خوبی با کلماتِ کوتاه معنای پُرباری رادربافتاری هنری خلق نماید. این اشعار کوتاه یک پند و اندرز و حکمت همراهِ با تعلیم را به مخاطب می¬آموزند تا که همین مخاطب بتواند فرهنگ پنجره بودن را یاد بگیرد. اگرقراربود تنها نظرِخودمان را ببینیم/ چشم های ما به سوی منظرها باز نمی¬شد.

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا