🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 رئالیسم

(ثبت: 263087) مرداد 30, 1402 
رئالیسم

رئالیسم (1)

به نظر سارتر اثری رئالیستی است که از چیزی حقیقی یا بخشی از هستی پرده بردارد. او تمام هنرها را به نوعی رئالیستی می‌داند چون هر کدام به نوعی از محیط، قشر یا واقعیتی بیرونی پرده‌برداری می‌کنند (سارتر، 1340). رئالیسم در حقیقت در امتداد همان مسیری بود که رومانتیسم آغاز کرده بود. این رومانتیسم بود که با از بین بردن قواعد محدود و عرف ادبی دنیایی را تصویر کرد که از اشکال و واقعیات معاصر الهام می‌گرفت. رئالیسم دو جنبه از رومانتیسم را درهم شکست. یک، جنبه درونی و دخالت احساسات نویسنده و دو، تسلط تخیل بر واقعیت و تحت‌الشعاع قرار دادن آن (سیدحسنی، 1394). ادبیات و رمان‌نویسی امروز بر این پایه بنا شده است.
رئالیسم، عصر اوج رمان‌نویسی و حضیض شعر است. بنابر بیانیه‌ی رئالیسم شانفلوری، رئالیست‌ها معتقد بودند که واقعیت مطرح شده در رمانتیسم زودگذر و سطحی است. در رمانتیسم زندگی طوری نشان داده می‌شد که نویسنده دوست داشت آن‌گونه باشد، یعنی پرماجراتر و قهرمانانه‌تر، این در صورتی است که رئالیست‌ها می‌کوشیدند که زندگی را همان‌طور که به‌واقع و در عمل هست نشان دهند (شمیسا، 1390). البته هرچه¬قدر هم بر اصول رئالیستی تاکید کنیم، یک هنرمند و نویسنده ناگزیر است که در واقعیت دخل و تصرف کند چراکه آیینه‌ی هنر و ادبیات تا حدی می‌تواند جزئیات واقع را حفظ کند.
اوضاع اجتماعی قرن نوزدهم و تاثیر اهل علم و فلسفه بر روی ادبیات و هنر از عوامل پیدایش رئالیسم بودند. از طرفی با پیشرفت‌های علمی، صنعتی شدن روزافزون جامعه تحت لوای شعار پیشرفت و از دیگر سو، وجود کشمکش‌های طبقاتی، جنگ‌ها و آوارگی مردم، تضادی را در اذهان عمومی شکل داد که منجر به نوعی بدبینی در شعر، موسیقی و فلسفه شد. در نهایت ظهور رئالیسم برای بازتاب هر چه بی‌آلایش‌تر واقعیات زندگی پا به عرصه گذاشت (ثروت، 1385).
تاثیرات رئالیسم بر نقاشی باعث شد که نقاشان تصاویری از حرکات روزمره‌ی مردم، مشاغل، اجتماعات انسانی، جنبش‌های انقلابی و مسائلی از این دست که برآمده از واقعیت‌های زندگی فردی در تعامل با اجتماع بود را خلق کنند. هنرمندان رئالیست سعی در به تصویر کشیدن واقعیت و شبیه‌سازی آن را داشتند و منبع الهامشان هم در دنیای بیرون قرار داشت (گاردنر، 1381). دیگر قهرمانان پرده‌های نقاشی و مجسمه‌ها، اسطوره‌های دینی و ملّی نبودند و سوژه‌ها از میان افراد عادی اجتماع انتخاب می‌شد (گامبریج، 1396).
هنرمند یا نویسنده رئالیست سوژه‌اش را از دنیای پیرامون انتخاب می‌کند و به این معنا برون‌گراست. البته بعد درونی هنر رئالیستی در تلاش او برای بیان هرچه بکرتر آن چیزی‌ست که می‌بیند و در این بین تخیل و احساسات خویش را، حداقل به صورت خودآگاه درگیر نمی‌کند.

پانویس

(1) Realisme
(2) تصویر نمایه یک نقاشی از «ژان فرانسوا میله»، نقاش فرانسوی، با عنوان «خوشه‌چینان» است.

 

منابع

1. ثروت، منصور، 1385، آشنایی با مکتب‌های ادبی، نشر سخن، تهران، چ اول، ص 107
2. سارتر، ژان پل، 1340، رئالیسم در ادبیات و هنر، ترجمه هوشنگ طاهری، انتشارات پیام، تهران، ص 6
3. سیدحسینی، رضا، 1394، مکتب‌های ادبی، چ نوزدهم، انتشارات نگاه، ج1، ص 279
4. شمیسا، سیروس، 1390، مکتب‌های ادبی، چ یازدهم، نشر قطره، ص 77
5. گاردنر، هلن، 1381، هنر در گذر زمان، ترجمه محمد تقی فرامرزی، انتشارت آگاه، تهران، چ پنجم، ص 590
6. گامبریج، ارنست‌هانس، 1396، تاریخ هنر، ترجمه علی رامین، نشر نی، تهران، چ نهم، ص 471

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (4):

نقدها
  1. مهرداد مانا

    مرداد 31, 1402

    سلام سینا جان
    اابته اینها که جمع آوری کردی بسیار با ارزش است . اما دو مشکل هم دارند . یکی اینکه کلا نه فقط در این سایت ، بلکه در سایتهای دیگر هم کاربران کمتر به مطالعه ی بخش مطالب رغبت می کنند . و همین دلیلی شد که خود بنده ده مطلب فرستادم ( پیرامون شعر ) و دیگر ادامه ندادم . دوم اینکه هرچند جوانی ات را نمی توان فاکتور گرفت ، اما فکر می کنم به جای نقل قول ، حرف و نظر خودت را بنویسی شاید پسندیده تر باشد . چون می دانم که دستکم در برخی مباحث ادبی و فکری خودت صاحب نظر هستی
    مثلا همین رئالیسم ، صرف نظر از آنچه دیگران گفته اند ، بنده معتقدم جریانات سوسیالیته هم در آن بی تاثیر نبودند . ( حتا بسیار پیشتر از انقلاب ۱۹۱۷ ) چون هنر مختص و تریبون طبقه ی فئودال و بعضا متوسط بود . و همه ی رمانهای قرن ۱۷ و ۱۸ در واقع داستان زندگی و باشندگی کنت ها و ارباب ها و لوک ها و سر ها و خلاصه خواجه های زمین دار است . اما در ابتدای قرن ۱۹ هنر با طبقات فرودست آشتی کرد و به زندگی آن ها راه یافت و ما دختر کبریت فروش و کلبه ی عمو تم و بینوایان و … را خواندیم .
    از این ها که بگذریم اگر از دریچه ی هگل هم بخواهیم این تحولات را بررسی کنیم ، متوجه می شویم تبدیل و تغییر رومانتیسم به رئالیسم در واقع اجتناب ناپذیر بوده و این چرخه ی دیالکتیک برای رسیدن به خودآگاهی لازم است .

نظرها
  1. مهمان

    مرداد 31, 1402

    سلام و درود بر شما
    به نظر بنده، اندیشه‌ های انتقادی‌ و رهایی‌ بخش در دنیای امروز دو پایه دارند، یک پایه اقتصاد سیاسی مارکس است یا بازسازی آن که امروزه به این بازنگری “سوسیال دموکرات” میگویند، و دیگری “رئالیسم انتقادی دیالکتیکی”. اولی در وهله‌ ی نخست مفهوم سرمایه و نظام مقولاتی آن و همچنین روش‌شناسی مارکس را توضیح میدهد و دومی وضع سرمایه‌داری را “دیاگنوستیزه” میکند و به ما از چند و چون عملکرد یا ناتوانی سرمایه، نحوه‌ ی فعالیت و یا باز ایستادن سازوکارهای آن از عمل میگوید. رئالیسم انتقادی دیالکتیکی (و گفتگوی مداوم باسکار با هگل و تمام سنت‌ های فلسفی) نیز که درگیر نبرد های سرنوشت‌ سازی در قلمروی فلسفه‌ ی علم، دیالکتیک و تعریف چیستی و چگونگی رهایی بشر بوده و هم‌ زمان از نبردهای سرنوشت‌ سازی می‌ گوید که پیش رو داریم. هر دو رویکرد انبار مهمات منحصر به‌ فرد خود را برای ساختن جهانی دیگر به روی ما باز میکنند. ناگفته نماند که من هر اندیشه‌ ی رهایی‌ بخشی را به نوعی مرتبط با این دو رویکرد می‌دانم از جمله مطالعات مربوط به شهر و جامعه، جغرافیا، رویکرد اقتصادی و سیاسی، فضامندی و کنشمندی و و و.
    با اینهمه اما نقدی هم به این مقوله دارم: اول اینکه رئالیسم سوسیالیستی را متفاوت با اصل رئالیسم می دانم و معتقدم کلا جریانات انتقادی و انقلابی در نوع نگرش سیاسی‌–اجتماعی از نوع کنشمند و تاریخ نگری و جهانبینی، با مکاتب هنری‌ و ادبی از همان جنس تفاوت آراء دارند.
    و بعد اینکه به نظر می رسد فلسفه ی رئالیسم باتوجه به تاکیدی که بر تجربه گرایی آن هم از نوع حسی و ادراکی دارد اما بخشی دیگر از تجربه ی انساتی را نایده می گیرد. بنابر عقاید برخی رئالیست ها مانند “راسل” فقط به اطلاعات و داده های سخت یا همان واقعیات خالص می توان باور داشت و این درحالی است که همه ی آن داده های نرم یا همان اطلاعات حاصل از  احساسات، هبه بنظر می رسد. در واقع اعتقادات، هیجانات، باورها، شهود و… رابه حساب نمی آورند.
    از نظر آنان هرچیزی که در این جهان وجود دارد قابل اندازه گیری علمی است. درحالی که احساسات و انگیزه ها که بخش مهم و حیاتی از تجربه ی انسانی میباشند را دارای مشکل قابل اندازه گیری علمی نبودن می دانند و اغلب نظریات خود را صفر و صدی از نوع چکشی مطرح می کنند. علاوه برین برخی دیگر مخالف این نکته اند که دانش می تواند کلیدی برای یک جامعه ی بهتر باشد و معتقدند که بسیاری از مشکلات مانند فقر با علم قابل زدودن نیست. بنابراین به نظر می رسد که جنبه های روانی و روانشناختی انسان هیچ ربطی با عقل و منطق و متدهای علمی که مورد ستایش رئالیست هاست ندارد و این اعتبار رئالیسم را به چالش کشیده است. بنا بر دیدگاه رئالیست ها، آنان دراین زمینه در مقابل نقد منتقدان قابل دفاع نیستند ؛ (اگر نگوییم این باورها می توانند نتایجی منفی برای روابط اجتماعی یا تعلیم و تربیت به ارمغان بیاورند) دست کم دفاع محکمی تا به امروز عرضه نشده و ارائه نداده‌اند. شاید بخاطر همین نقد و عدم پاسخگویی بود که مکتب “سورئالیسم” از دل نگرش های “پسامدرنی” بیرون آمد و پس از آن با ظهور پست مدرنیسنم، با مدرنیسم و رئالیسم در یک دیالکتیک (سنتز) قرار گرفت.
    با تشکر از شما🌺

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا