🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 حس سقوط

(ثبت: 266792) دی 17, 1402 
حس سقوط

حسّ سقوط

مي ترسم از کم رنگی خاطرات خاکستری ام
وقتی که ابرهای سنگين و سرد
هوای مه آلودِ قلبم را پر رنگ کند
می ترسم از سردی آهی
که در روزهای سرد
دستهای قلبم را گرم می کرد
می ترسم از بی فروغی چشمهائی
که روزگاری به گرمی نگاهشان
جان می گرفتم
می ترسم از احساسِ فراموشیِ دستهائی
که زبريش در دستانم
تفهيم درد بود
می ترسم از همواری جاده ای
که روزگاری , پستی و بلنديش را درک می کردم
می ترسم از احساسی
که بيداری را فراموش کرده
و تهاجم خوشی ها
چشمانم را به خو ابی عميق فرو برده است
می ترسم از منطقی
که به جای درک بی نهايت منفی
به جستجوی محاسبات مثبت ميل می کند
می ترسم از سکوتی
که در پس کوچه های پايين شهر
خانه کند و آسمان کوچه های دلم را
در آغوش گیرد
می ترسم از خاموشی لبهايی
که روزگاری ناراستی ها را فرياد می کرد
و سلامم را پاسخ می گفت
می ترسم ازاحساس اميدی
که برای دريافت نذ رهمسايه
به خواب رفته است
……. هر چند سرما سنگين است
ولی من در طبقه ی پايين
خيلی گرمتر از اين طبقه بودم
گرمی نگاههای منتظر
در پس کوچه های پايين شهر
بيشتراز حرارت ِنذری همسايه ها مرا گرم می کرد
آن روزها حضور در خانه های نمورو کوچک
احساس حيات طيّبه را برايم تداعی می کرد
و امروز با دوری از آنها ,
تنهاماندن در قفس زندگی را درک کرده ام .

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (1):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا