🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بانام خدای هستی بخش
وقتی مادرم دعوام میکرد میرفتم توی بغل مادربزرگ و اون هم تمام قد ازم دفاع میکرد باآنکه هم خودم و هم اون خوب می دونستیم مادرم حق داره.
مادربزرگ بود و دلش به بزرگی یه اقیانوس ولی عجیب نوبت ما نوه ها که میشد دلش برای کمترین ناراحتی یا بغض ما می گرفت.
بعد از ناهار همه مان به صف می شدیم برای گرفتن مُشته ، نمی دونم مخترع مُشته چه کسی بوده؟!
ولی مزه اش هنوز هم زیر زبانم هست. مادربزرگ با دستهای مهربونش برنج کته باقی مونده توی قابلمه رو توی مشتش فشار میداد و به هر کدوممون یکی میداد.
دلم برای مُشته هایی که طعم عشق میداد تنگ شده
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (4):
تیر 6, 1397
با سلام و احترام
دلنشین , خاطره انگیز و زیباست
درود بر شما
موفق باشید
التماس دعا
پاسخ
تیر 7, 1397
سلام و عرض ادب
ممنون از حضور گرم و نگاه پر لطفتون
پاسخ
تیر 6, 1397
سلام و درود شاعرگرامی بانو رستم زاده ارجمند
واقعاً زندگی باهمین خاطرات معناپیدا می کند
در پناه خداوند منان موفق و پیروز باشید
پاسخ
تیر 7, 1397
سلام و عرض ادب
دقیقا همینطوره که شما فرمودید
ممنون از حضورتون
در پناه حق باشید
پاسخ
بستن فرم