🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
کز کرده ای یک گوشه و مبهوت میخندی
سرشار فریادی ولی مسکوت میخندی
این بغض چخماقی گلویت را خراشیده ست
داری به انباری پر از باروت میخندی
ناقوس رفتن مینوازد ریل اما تو
هرجا که رد شد یک قطار از سوت میخندی
مانند یک شعله که بادی راحتش کرده ست
شاید به پایان خودت با فوت میخندی
تلخست اگر این فال قهوه توی فنجانت
حتما به طنز مضحک تاروت میخندی
گالیوری بودی خودت اما نفهمیدند
با مردم کوتاه لی لی پوت میخندی
وا شد به تنهاییت پای انقراضی سرد
گاهی شبیه آخرین ماموت میخندی
حالا لب زیبای عشقت را تصور کن
بی شک به رنگ خشکل یاقوت میخندی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
آبان 3, 1398
درود بر شما گرامی بسیار عالی و پر اندیشه
اثر زیبایتان را خواندم و حظ بردم
درود بر شما
زنده باشید
پاسخ
آبان 3, 1398
سپاسگزارم از شما🙏💐
پاسخ
آبان 3, 1398
درود بر شما …
پاسخ
آبان 3, 1398
سپاسگزارم از شما🙏💐
پاسخ
آبان 3, 1398
بسیار زیباست
درود بر شما گرامی🌺
پاسخ
آبان 4, 1398
سپاسگزارم از شما🙏💐
پاسخ
آبان 4, 1398
سلام و درود بر شما بزرگوار
🌺🌺🌺🌺🌺🍃🌿💐
پاسخ
آبان 4, 1398
سپاسگزارم از شما🙏💐
پاسخ
بستن فرم