🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
نشد از غنچه گلی باز ، که طوفان شده است
باغبان هر چه که او کاشته، ویران شده است
حاصل رنج و فداکاری او رفت به باد
سبز بستان که مبدل به بیابان شده است
مرغکی را که هراسان شده از دیدن باغ
جای آن تپه زیبا، دشت بی جان شده است
صحنه هایی که بر آشفته کند وجدان را
هر چه از خاطره دیگر، محو آسان شده است
پس از آن روز و شب ما، شده درگیر ملال
حال آن خطه دگر، بی سر و سامان شده است
گذر کند دقایق ، شده تسلیم زمان
با خزان، قلب همه دلهره باران شده است
با نروئیدن گل، بر دل ما خاک نشست
قلب ها سنگی و در حالت عصیان شده است
رونق دشت، دگر حس خزان بودن اوست
رویش هرزه در این خاک فراوان شده است
رودهایی که به دور از تن این باغ روان
تشنگی مردن این خاک، نمایان شده است
شرم دارد ز نسیمی که به دیدار وزد
دیدن هر خس و خاشاک که مهمان شده است
سروده ای از : ادریس علی زاده اسفند ۱۴۰۱
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
اسفند 20, 1401
درود بر شما
زیبا سروده اید
🌹🌹😔 🌷🌷🌿
پاسخ
اسفند 20, 1401
درود من نیز بر شما و سپاس از توجه شما
پاسخ
بستن فرم