🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 آری اینچنین است برادر 1

(ثبت: 269084) اردیبهشت 8, 1403 

 

ما که جدی نمی گیریم
اشكای مادرائي كه
دسته گلها شون تو صحرا خشك شدن
و نگاه گلها رو
تو قابِ عكسا می بينن

ما كه جدّی نمي گيريم
نگاهِ مردم كم پول و
كه نظمِ ميوه ها رو
رو طبق ها مي بينن
و تصاويري كه از رنگای زيبای هلوها
توی ذهنا مي كشن

ما كه جدی نمي گيريم
سقف سوراخِ خونه
صدای شِرشِرآب از لبِ بوم
كه توی جايي بنامِ حيا طِ منزلِ مسكوني
داره آب مي ريزه
فضای سبزِخونه
كه پُراز خار و خسِ
انگار از اين هواهم
دائم داره خاک می ريزه

تو نگاهِ مادرارو باز نگاه كن
تا بلندای نگاهو خوب ببيني
و به دستای ضخيم باباها بازم نگاه كن
تا شايد از زير آستينای وصله دارِ بابا
پينه های دستاشو بازم ببيني

دستای رفتگر پيررو نگاه كن
كه با جاروهای خستش
قد و بالای خيابونهای شهرو مي تكونه
و هزار بار كاغذائی كه ما ريختيم
با تمام پوست ميوه ها كه خورديم
جارو كرده

ما كه جدی نمي گيريم
كارگری كه با لباسِ كارِ پارش
به كنارِ ساختمونِ سنگيِ ما تكه كرده
و نمي دونيم كه دستايی نجيبش
آجرای سقفِ خونه های مارو بالاكرده
و هميشه
خستگي های زيادی رو به جونش مي خريده

ما كه جدی نمي گيريم
نگاهِ منتظر پيرزنائی
كه كنار يه خيابون , تنها موندن
بچه های پايين شهر
كه تو تن پوشِ پُراز وصله هاشون
بي غذا موندن

ما كه جدي نمي گيريم
سقفای ريخته ی خونه های پس كوچه هامونو
كفشای بزرگ تو پای بچه های شهرامونو
شلوار بي رنگ به پای جَوُنای كوچمونو
چادرای رنگ پريده به َسرِ دخترامونو

ما كه جدی نمي گيريم
آه ِسرد پير مردی كه با دستای خالي وارد خونشون ميشه
و حرارتي كه از تنوراحساس مي بينه
و خجالتي كه از بزرگ و كوچيك مي كشه
مي ره تا تو دوداي سيگارِ ارزون گُم كنه
تمامِ خاطره هائي كه ديگه گرون شده

زنای همسايه روي پله ها
سبزيها شونو باهم پاك مي كنن
قصه ی قديم قد يما مي گن و
غمها رو با خنده حلوا مي كنن

خنده های تلخ اين همسايه هاست
كه با پوسخند به همه سير شده ها پيغام ميدن
از همين كوچه ی تاريك مي گذرن
چراغائي كه تو شبها نور ميدن

اون روزا وقتي آب از جوب توكوچه ولو مي شد
چون خونه ها مون تو گود بود واردِ خونه مي شد
ديوارای خيس كوچه هميشه يادمونه
سقفای سوراخ خونه ها بازم يادمونه

توپ سوراخي كه باد از بالا ها آورده بود
عصرا توی اين كوچه شادی بچه ها مي شد
وقتي هم كه مدتي توپ نمي اومد اين ورا
يا الك دو لك يا گُرگَم به هوا بازی مي شد

بچه ها اگر تواين کوچه بياين
يادتون مياد شبای جبهه رو
شبای تاريك و تنهائي و خشم
اشكهای ريخته رواين خاكريزارو
اگه دستمالِ غذائي هم دارين
زود بدين تا دير نشه پروازتون
پيش سفره های رنگين نشينيد
شبا يادتون نره گشنگي تون

توی روزهای پُراز تشنگي مون
يادِ استخرای شهرا افتاديم
لبِ كرتای پُراز نيزار و خار
تشنه يادِ رودِ پرآب افتاديم

وقتي كه قمقمه ها از تشنگي مي افتادند
ياد تشنگيِ يارانِ حسين زنده مي شد
حنجر و گلوی بچه ها ديگه خشك شده بود
خونِ حنجرحسين و بچه هاش تازه مي شد

رو لبای بچه ها
جای خنده مي شِكُفت
نغمه ی نيايش و سوزِ عطش
چهرشون از تشنگي سپيد مي شد
مثلِ ماهِ شبِ چارده توی دشت

دستا شون رمق نداشت تا برداره
قمقمه های خالي رو اززمين
شايدهم اگركمي آب مي رسيد
نمي خوردن مي رهيدن از كمين

ما كه جدی نمي گيريم
خونه هايي كه برايی ديدنش
سر رو تا زانو بايد خَم ببيني
با گذشت از توی كوچه های دا لون دا لونش
ديوارای خونه رو هميشه با نم ببيني
دنبال كليد زنگ بِگردی تا گُم نكني
رد جاده های تاريك شبای جبهه رو
وقتي كه با سنگِ كوچيك در زدي تو تاريكي
ميشنوي هِق هِق بچه هاي اين خاكريزارو

صداي صاحب خونه از پشت دَر دَرمي زنه
مي گه اي بي دردای اين زمونه
از همين كوچه ی تاريك و نمور روشن مي شه
كوره راههايي كه فردا پيشتون باريك مي شه

كوچه هايي كه پُر از خار و خَسِ
خونه هايي كه با كاهگِل اطاقاشون قفسه
ديوارش خيس شده از نعمت بارون خدا
سقفاشون از نبود اندود و قير مُخمّصِه

شب عيدا كه مي شه
بوی سرخ كرده ی ماهي تو هوا فراونه
بچه ها با شاد یشون دنبالِ توپا مي دون
شايد امشب يه كسي
ظرف غذايي بياره تو اين خونه
ما كه جدی نمي گيريم
اضطراب جسم لاغرِ كسي رو
كه با دردای نداشتن و نخوردن
لباسِ عمرِ خودش رو پاره كرده
برای درمون زخم كهنه ی چند ساله هاشون
غيرت تمام نامردای شهرو جارو كرده
ما که جدّی نمی گيريم…………

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا