🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
108 ) آری اینچنين است برادر 3
همه گوشواره ی گوش
و چه زنجيری به پاست
و چه قفلی برلب
هيچ کس خيمه ی معشوق نديدست هنوز
ردِ پائی نکشيدست به خاک
و تمامِ چَشمها
همه دنبال پذيرائی مجلس بودند
در زمينِ بازی
سرعت پاها بود
و لگدها همه با قدرتِ آخر ,
به تن توپ , روان
و ميان اين دشت
که پُر از خار و خس است
کفشها کنده ز پا
و ظرافت برپاست و خجالت بر جاست
همه از ترس مبادا ضرری برخيزد
و مبادا که مبادا بشود
مُهر خاموشی به لبها زده اند
و سکوتی تاريک
که به روزش همه در خواب و خورند
و به شبها همه در چرخش رقصی بيمار
همه ی پنجره های تفهيم
بسته گرديده به باغ
و حجابِ ابهام پوششی بر افکار
و بلندایِ صدایِ اين باد
پيکِ خاموشی و حفظ ِ انسان
و پيامی ديگر
که مبادا به کناری برود
سايه ی خفتگی روز به شب
و نبايد برخاست
از خيالِ خوشِ ايامِ فراغ
در ميانِ بيشه
گرگ و کفتار رفيقان همند
گوسفندان همه در خواب و خورند
هرگز آن شير نمی ترسد از انبوه ِشغال
هرگز آن گرگ نمی ترسد از انبوهِ هزاران کرکس
و هزاران کفتار
تن ِرنجورِ غزالی بر خاک
کرکسان منتظر لاشه ی بی جان هستند
تا مبادا که زجا برخيزد
چشمهاشان به بقايای به جا مانده ی گرگ
و چه آهسته به گِرد صياد
لحظه ها می گردند
و طوافی دائم به وجودش دارند
وقتِ اعدام بزرگانِ جهان
کرکسانِ خاموش
شده اند حلقه بگوشِ طا غوت
خيره در سفره ی رنگينِ ستم
آرزومند خوراکی آسان
پايکوبی به مجالس هاشان
حلقه ی ذکر زدند گِردِ ستم
و پيام آوِر ظلمی دگرند
و تنِ زخمیِ مظلوم که بر خاک زمين
مانده تا خورده شود
مانده تا بُرده شود
ميهمانی برپاست
همه آواز شغال
تا کسی نشنود آوای نجات
و رعايت لازم و تعارف برجاست
و شغالِ برتر
می خورد اول کار
و شغالِ بعدی
و شغالانِ دگر
هيچ آثاری از اين ظلم نماندست به جا
ثبت ظلمی به ورقهای زمان جاري نيست
و کسی نيست گواهی دهد از هجمه ی شب بر ايام
آه ای آدمها
بکدامين گُنهِ حَنجَرِ ناپاک ز هجرت مانديم ؟
و دوباره ز کدامين فلک عشق هبوطی کرديم ؟
جایِ پامان همه خشکيده به مرداب گناه
و سرافکندگی ما همه در نزد خدا
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (1):
اسفند 22, 1398
همه گوشواره ی گوش
و چه زنجيری به پاست
و چه قفلی برلب
چه باید گفت :
استاد ارجمند جناب مروج
درودها
دستمریزاد
تقدیمی : 🌷
قفل بر لب ، در اسارت ، این و آن
با جراحت تن به کاردی استخوان
پیشه صبری را کنم ، خود را رها
از قفس خاکی جدا بی تن روان
ولی اله بایبوردی
22 / 12 / 1398
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پاسخ
اسفند 22, 1398
هزاران سپاس و تقدیر از محضرتان استاد گرانقدرم
همواره افتخار شاگردی شما را داشته ام
پاسخ
بستن فرم