سلام و درود
قالب شعرتان دوبیتی است.
“زم” را گویا به معنای “از من” به کار برده اید که در این صورت، تعبیر جالبی است.
کل داستان دوبیتی تان داستان قشنگی است اما روایتش در بعضی قسمت ها لغزش هایی دارد.
“سپردی” را گویا در کاربرد قدمایی اش و به معنای می سپرد، به کار برده اید.
توجیهی برای این کاربرد قدمایی نمی بینم.
در مصراع آخر بعد از “بل” وزن دوبیتی تان خراب شده است.
خلاصه: داستان شعرتان قشنگ بوده و بیانش ضعیف.
موفق باشید!
سلام و سپاس از نقد شریف
زم بله مخفف از من است
بنده متعلق به هزار(ان) سال پیشم آیا این دلیل موجه نیست؟
“به” به صورت بلند خوانده می شود
“کو” در کویی کوتاه خوانده می شود و فکر کنم از اختیارات باشد البته به تردید افتادم و الله عالم
سلام
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
آفتاب حضور و غیبت دارد چه رسد به این سایه
عکس استاد هیچکاک در ابتدای فیلم مرد اشتباهی است
توفیق شد در فرصت مطالعاتی دو فیلم ایشان را ببینم
شمال از شمال غربی
و طلسم شده
درود و دستمریزاد…. مضمون زیباست و پرداختن به موضوعی چنین در خور تقدیر… بنظر میرسد برای تمام کردن کار کمی شتاب بخرج داده ایید زیرا با تسلطی که بر گسترهء واژگان در کلامتان هویداست بدون تردید توان آن را دارید که این ابیات را با پردازشی مستحکمتر به نهایت برسانید.از بهره بردن عباراتی مثل زم و سپردی براحتی میتوان صرف نظر نمود نا کلام ملموستر شود.در مصرع آخر وزن از دست رفته است ولی بیان احساس زیبا و دلنشین به مقصد غایی رسیده است.
بادرود خدمت آقای سیاوش آزاد ودیگر اساتید عزیز بطور اتفاقی با این سایت آشنا شدم اگه لطف کنین و شعر این حقیر رو نقد کنین بسیار ممنون میشم
” در این زمانه ی بی نور و بی امید چه زود
تو آمدی وجهان مرا
به نورِ خودت
چو یک ستاره به اعماقِ آسمان بردی
چه حسِ نابِ لطیفی شد آن تولد عشق
که کوله بارِ غم از دوش من
به زیر افکند
و آن صدای قشنگی که در درونم بود
مرا به سوی امیدی به عالمی از غیب
سوار بال ملائک
به کهکشان ها بُرد
درود من به تو ای نوری در پسا پَسِ نور
که درک و فهم بشر
ناتوان ز وصف تو بود
تویی که سفره ی نانی
کنارِ پیرِ فقیر
تویی که نورِ امیدی
به قلب های اسیر
و دست های نوازش
برای طفل یتیم
تو اشک های دلِ بنده ای پُر از احساس
که از تمسخر مردم
به کُنجِ خانه خزید
وعاشقانه ی لبخندِ آن جوانَکِ کور
که گرمِ دیدن رویت
سوارِ حادثه ها
به دست او تو عصایش شدی
ترانه ی نور
تو قلبِ قرصِ همان خیری که می بخشد
برای کم شدنِ ناله های فاصله ها
وپاک بودن آن زن
که زیرِ سیلیِ فقر
رهاند دامن خود را زِ دامِ اهریمن
تو عشقِ بی هوسِ مادری
که می بوسد
زلال
صورتِ نوزاد را در آغوشش
و داسِ کهنه ی دهقانِ پیر و فرتوتی
که نان ز لرزشِ دستش
به بار می آرد
تو بندِ محکمِ عهدی
که در کشاکِشِ نفس
به زیرِ پنجه ی هِرماس لحظه ای نَگسَست
و جرعه جرعه ی آرامشی که عارف با
دو دست خالیش از تاسِ عشقِ تو پُر کرد
تو واژه واژه ی شعری
که این حقیر سرود
وآن شعف که زعشقت
چِکید بر کاغذ
و هِق هِقی که در این لحظه گفت : بنویسم
که مور وصفِ جهان را چگونه بنویسد…
سلام
آمدم آمدم که سر آید انتظار تو
آمدی آمدی که بمیرم در کنار تو
می دانستم در این خلوت به امیدم بنشستی شده ای بی تاب
البته اخوی آدمی را اعتباری در فضای حقیقی نیست چه رسد به فضای مجازی بنابرین بنا را در فضای مجازی بر این بگذارید که فرد امروز هست و فردا ممکنست الی الابد مفقود شود کان لم یکن
هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً
کان الله و لم یکن معه شیء و الآن کما کان
تیر 11, 1401
سلام و درود
قالب شعرتان دوبیتی است.
“زم” را گویا به معنای “از من” به کار برده اید که در این صورت، تعبیر جالبی است.
کل داستان دوبیتی تان داستان قشنگی است اما روایتش در بعضی قسمت ها لغزش هایی دارد.
“سپردی” را گویا در کاربرد قدمایی اش و به معنای می سپرد، به کار برده اید.
توجیهی برای این کاربرد قدمایی نمی بینم.
در مصراع آخر بعد از “بل” وزن دوبیتی تان خراب شده است.
خلاصه: داستان شعرتان قشنگ بوده و بیانش ضعیف.
موفق باشید!
پاسخ
مرداد 1, 1401
سلام و سپاس از نقد شریف
زم بله مخفف از من است
بنده متعلق به هزار(ان) سال پیشم آیا این دلیل موجه نیست؟
“به” به صورت بلند خوانده می شود
“کو” در کویی کوتاه خوانده می شود و فکر کنم از اختیارات باشد البته به تردید افتادم و الله عالم
پاسخ
مرداد 1, 1401
سلام و درود دوباره،
غیبت داشتی رفیق!
دوباره خوش آمدی؛
پروفایلت چرا تغییر کرده؟!
این نمایه، دلیل خاصی دارد؟
پاسخ
مرداد 1, 1401
سلام
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
آفتاب حضور و غیبت دارد چه رسد به این سایه
عکس استاد هیچکاک در ابتدای فیلم مرد اشتباهی است
توفیق شد در فرصت مطالعاتی دو فیلم ایشان را ببینم
شمال از شمال غربی
و طلسم شده
روحشان شاد باد
پاسخ
مرداد 1, 1401
سلام و درود و سپاس
پاسخ
تیر 12, 1401
درود و دستمریزاد…. مضمون زیباست و پرداختن به موضوعی چنین در خور تقدیر… بنظر میرسد برای تمام کردن کار کمی شتاب بخرج داده ایید زیرا با تسلطی که بر گسترهء واژگان در کلامتان هویداست بدون تردید توان آن را دارید که این ابیات را با پردازشی مستحکمتر به نهایت برسانید.از بهره بردن عباراتی مثل زم و سپردی براحتی میتوان صرف نظر نمود نا کلام ملموستر شود.در مصرع آخر وزن از دست رفته است ولی بیان احساس زیبا و دلنشین به مقصد غایی رسیده است.
پاسخ
مرداد 1, 1401
سلام متشکر از نقد و نظر شریف زنده باشید
پاسخ
تیر 13, 1401
درود بر جناب آزاد عزیز
زیبا سرودی از قلمتان خواندم
حال و هوای دلتان بهاری
🌸🌹🌸
پاسخ
مرداد 1, 1401
سلام متشکر زنده باشید
پاسخ
تیر 13, 1401
نگاهی کرد و رفت از پیش من دوست
به روز زندگی کند از تنم پوست
به دباغی سپارد کاش تا کفش
شود در کوچه ای که خانه ی اوست
پاسخ
مرداد 1, 1401
سلام تشکر از عزیز بی نشان
این هم نسخه به روز شده
دوستان دیگر چه خواهید؟
پاسخ
تیر 19, 1401
بادرود خدمت آقای سیاوش آزاد ودیگر اساتید عزیز بطور اتفاقی با این سایت آشنا شدم اگه لطف کنین و شعر این حقیر رو نقد کنین بسیار ممنون میشم
” در این زمانه ی بی نور و بی امید چه زود
تو آمدی وجهان مرا
به نورِ خودت
چو یک ستاره به اعماقِ آسمان بردی
چه حسِ نابِ لطیفی شد آن تولد عشق
که کوله بارِ غم از دوش من
به زیر افکند
و آن صدای قشنگی که در درونم بود
مرا به سوی امیدی به عالمی از غیب
سوار بال ملائک
به کهکشان ها بُرد
درود من به تو ای نوری در پسا پَسِ نور
که درک و فهم بشر
ناتوان ز وصف تو بود
تویی که سفره ی نانی
کنارِ پیرِ فقیر
تویی که نورِ امیدی
به قلب های اسیر
و دست های نوازش
برای طفل یتیم
تو اشک های دلِ بنده ای پُر از احساس
که از تمسخر مردم
به کُنجِ خانه خزید
وعاشقانه ی لبخندِ آن جوانَکِ کور
که گرمِ دیدن رویت
سوارِ حادثه ها
به دست او تو عصایش شدی
ترانه ی نور
تو قلبِ قرصِ همان خیری که می بخشد
برای کم شدنِ ناله های فاصله ها
وپاک بودن آن زن
که زیرِ سیلیِ فقر
رهاند دامن خود را زِ دامِ اهریمن
تو عشقِ بی هوسِ مادری
که می بوسد
زلال
صورتِ نوزاد را در آغوشش
و داسِ کهنه ی دهقانِ پیر و فرتوتی
که نان ز لرزشِ دستش
به بار می آرد
تو بندِ محکمِ عهدی
که در کشاکِشِ نفس
به زیرِ پنجه ی هِرماس لحظه ای نَگسَست
و جرعه جرعه ی آرامشی که عارف با
دو دست خالیش از تاسِ عشقِ تو پُر کرد
تو واژه واژه ی شعری
که این حقیر سرود
وآن شعف که زعشقت
چِکید بر کاغذ
و هِق هِقی که در این لحظه گفت : بنویسم
که مور وصفِ جهان را چگونه بنویسد…
پاسخ
مرداد 1, 1401
سلام هرماس قدمایی نیست؟
پاسخ
مرداد 14, 1401
باسلام هرماس کلمه ای یونانی است به معنای اهریمن
پاسخ
تیر 24, 1401
مَرد کجایید؟
سلام
وقتی میروید عجیب دلتنگتان میشویم
ایام خوشی داشته باشید
امید که این گلها خشک نشود
🌹🌹🌹
پاسخ
مرداد 1, 1401
سلام
آمدم آمدم که سر آید انتظار تو
آمدی آمدی که بمیرم در کنار تو
می دانستم در این خلوت به امیدم بنشستی شده ای بی تاب
البته اخوی آدمی را اعتباری در فضای حقیقی نیست چه رسد به فضای مجازی بنابرین بنا را در فضای مجازی بر این بگذارید که فرد امروز هست و فردا ممکنست الی الابد مفقود شود کان لم یکن
هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً
کان الله و لم یکن معه شیء و الآن کما کان
پاسخ
مرداد 1, 1401
درود شعر قشنگی بود سیاوش
خان .
به هر صورت چرمی که از شما به دست آید حتما خوب است .
همراه با گل و لایک .
پاسخ
مرداد 1, 1401
سلام سپاس از تشریف فرمایی حضرتعالی و نیز حضور در محفل شعر پاک
زنده باشید متشکر از الطافتان
پاسخ
مرداد 4, 1401
از اینکه مهمان دوبیتی زیبایی با موضوع عالی بودم سپاسگزارم
پرواژه باشید
پاسخ
مرداد 4, 1401
سلام متشکر زنده باشید
پاسخ
مرداد 6, 1401
شود کفش و رود در مقصدی کوست
پاسخ
شهریور 15, 1401
سلام متشکر زنده باشید
پاسخ
بستن فرم