🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 اربعین در آیینه ها

(ثبت: 4990) آبان 18, 1396 

شرحی از شرحه شرحه ام
در دل سنگواره نیست
بل ، بوی شیهه ی توسنیست
پیچیده در انجما د همه ی خاک ،
دمیده می شوم  هر ظهر و با مداد
در گودا ل و گلو و سرنای  بلند آفتاب
تکّه ، تکّه  ی مهربانی ام
از نگاه عشق  می چکد
.
.
.
و
حرف اوّ ل و آخر را
نبض می زد…
وقتی تمامت راه
از گامهای بی گمان  صدق پر کرده
پیموده دشتهای  دهشت و بلا،
ویک ندا!
هل من ناصرست
و اصلا ناصرست
آن اهتزاز سرخیست بر
بلندای  گنبد گلکون عشق
هنوز هر روزش پر کرده
از تازه  های بیقراری
که پیچیده گیسوانش درنو به نوی  چنگال  بلا
باز کرده پنجره ها  از بودن سبز
به رویای آشنا ی آیینه ها،
تفسیر تراکم اینهمه عشق
در آشنای بلا
مصحف مثنوی بس  بلند  آب،
هنوزواژه سترونست از بیان
در مستی  بی پایان ،
چهل روزش گذشت
برین بی شکست زلال جان
مرغ وملکوت مست  و سر گران
از این سرخی  هیهات!
مستی در وادی جنون  
پر پر می زند به خون
 نوح را ملتمس کرده
این زورق گلگون جنون،
هیچِ فیلَسوفان  بَدَل
به گَرد سرخی اش نرسد
و این فهم اش باشد
تا هنوزش بدمد بدولت عشق
بدمد!…
هزار نیستانش گلو پر کرده
از ضریب اربعین در جام عشق
شیشه ی جان آفتاب لبریزاین طهور
.
.
.

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):