🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 اسرار حق

(ثبت: 233362) آبان 20, 1399 

« اسرار حق »

خدا زآن صفاتش که شد کردگار
برای بشر ، باشد آمرزگار
خدا بهر آسایش ما بُوَد
به گردش در آورده لیل و النهار6
اگر روز ، روشن نمی کرد آن
مگر ما نبودیم ، در شام تار
اگر گردش مِهر و ماهش نبود
کجا ما توان، بهر خود کرد کار
اگر باد گرم بهارش نبود
سیه تر به ما می شد این روزگار
ببین نور خورشید روشنگرش
به کوه و به دریا ، شود نور بار
به ابر و به باد زمستان نگر
چنان آب بارد به هر کوهسار
همین آب شیرین ، اگر تلخ بود
چه می شد اگر بود، چنان زهر مار
ببین ماه گردنده ، دور زمین
که بودس که دادس، برآن این قرار
همان ماه رخشنده تر از زمین
ز کی بی ستون باشد، این استوار
ستارات و کرات دیگر ببین
به اوج1 فضایند، گردنده وار
همانان که سنگین تَـراند از زمین
کداماً یک آنها بُوَن2 پایدار
از آن باد سرد است و آن باد گرم
که شد سُنبل3 شاخه ای میوه دار
هم از باد گرم است و آثار آن
ملایم کند بهر ما نو بهار
اگر بر زمستان ، بهاری نبود
کجا زنده می شد گیاه بهار
ز آثار خورشیدس و باد و ابر
بهارانِ ما می شود لاله بار
ببین باد و بارانش ، از بهر خلق
چو رُفتگـر هستند و خدمتگزار
درختی که از خاک سر می زند
کجایس در آن میوه، نیست آشکار
اگر میوه از خاک پرورده شد
چرا خاک، ما را خورَد در کنار
اگر عقل ما بوده از رأی ما
چرا جسم ما می شد این قد فکار4
گیاهان که در دور ما سر زنند
تمامش به ما هَستن اسباب کار
نباتات ما هم زِ فیض خداس
ز اسرار خورشیدس آرند بار
هیولا که اطراف ما می چرند
مگر زندگیشان نِـی اس مرگبار
وجود بشر از کجا زنده شد
نباشد مگر دست پروردگار
اگر آدمی از خودش زنده است
نماندس چرا یک نفر یادگار
پیمبر که آدم بُد و زنده بود
نباشد چرا خود در این روزگار
از این کار در حیرت افتاده ام
که عبرت زِ ما نیست، در این دیار
هیولا که با هم به یک جنگل اند
بُود زندگانیـشان ، یک مدار
چرا گور و آهو علف می خورند
چرا شیر ، آهو نماید شکار
اگر دست قدرت نبود این میان
علف خور بُدن، جمله بر یک قرار
همین نکته ها را ببین ای بشر
فزونس ز حّد و برون از شمار
به بیداری آن حکمت حق ببین
نشاید ببینی ، به خواب خمار
بیا ای هنر جو ، تو دانش بجو
تو از دانش حق ، بشو هوشیار
به آسایشَت بین، چقدر ماهر است
به آسان بگردد زمین ، یک قرار
هرآنکس که بر علم حق منکراست
تو از حق مدد جو ، دمارش برار
دَم مرگ اگر چشم ما پُر شود
از این شغل دنیای ناپایدار
گر اسرار حق را تو نـشناختی
تو از راه حق ، رفته ای بر کنار
حسن گر زِ اسرار حق آگهی
دلیلی بر این دید چشمت بیار

٭٭٭
1- بالا- سربلندي 2- باشند 3- خوشه – نوعي گياه 4- مجروح – خسته
حسن مصطفایی دهنوی

 

 

 

نظرها
  1. رسول رشیدی راد

    آبان 20, 1399

    🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐💐

    • سلام و درود
      سپاس از حضورتان پر مهرتان
      شادکام باشید
      🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

  2. جواد مهدی پور

    آبان 20, 1399

    درود بر شما جناب مصطفایی عزیز

    از سروده ی خوبتان بهره بردم

    زنده باشید به مهر

    💐🙏💐

    • سلام و درود استاد مهدی پور
      سپاس از حضورتان پر مهرتان
      شادکام باشید
      🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

  3. مازیار نژادیان

    آبان 20, 1399

    درودها جناب مصطفایی بزرگوار

    چون همیشه بهره بردم از قلم شما

    نویسان و شادکام باشید 💐💐💐💐💐💐

    • سلام و درود
      سپاس از حضورتان پر مهرتان
      شادکام باشید
      🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

  4. مينا امينی

    آبان 20, 1399

    روحشان شاد

    درودها آقای مصطفایی
    ممنونم از اشتراک گذاری و توضیحات پایان شعر

    مانا باشید به مهر💐🙏

    • سلام و درود بانو
      سپاس از حضورتان پر مهرتان
      شادکام باشید
      خدایش بیامرزد آمین
      🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا