🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
آن گره هائی که من در پيچِ زُلفش ديده ام
بر دلم صدها گره انداخت , راهم باز نيست
داده ام بر دستهايش شانه های نازکم
روز را روزه گرفتم دستِ من پُربار نيست
شب به اين خانه خزيدم تا کمی مأوا کنم
دستها بر هم گرفتم , يار هم غمخوار نیست
مات گشتم از سه تيغِ آن کمان ابرو , ولی
تير بر قلبم نهاد و خونبها در کار نيست
در ميان مهربانان گشتم و نالان شدم
هيچ کس را تاب اين پندار نيست
چشمهايم هر طرف در خواهشِ دستِ دعا
می گدازم از غم و درمانِ دردم ساز نيست
آب در پس کوچه های شک نمی آيد برون
ناخدا در آب افتاد و بلم درکار نيست
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):
آذر 18, 1398
سلام و تقدیم احترام
جناب آقای مصطفی مروج همدانی
حضورتان در انجمن ادبی شعر پاک روشنی چشم دوستان است
دعوت می کنم از صفحه هم اندیشی دیگری در هنر، کارگاه اول واقع در بخش چرخان آخرین مطالب سایت بازدید فرمایید
http://sherepaak.com/219028/کارگاه-اول
منتظر خواندن از قلم زیبای شما در صفحه کارگاه اول هستیم
🍃🌸🍃
پاسخ
بستن فرم