🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 اوکراین

(ثبت: 245873) اسفند 11, 1400 

اوکراین

من از روسیه بی دین و بی ایمان می ترسم
ز آمریکا و از کل جهانخواران می ترسم
از آن ظلمی که در پنجشیر بر سردار افغان رفت
و از کشتار و قتل مردم اوکراین می ترسم
ز یاد خاطرات جنگ حالم می خورد بر هم
چون از خون و ز ویرانی و بمباران می ترسم
هم از افغان خون آلوده و اوکراین افسرده
فلسطین و یمن سوریه و لبنان می ترسم
من از اشغال وحشتناک گرجستان و گیلان و
هم از تبریز مه آلوده۱ و تهران می ترسم
از این جلاد بی ایمان ندارم خاطراتی خوش
چون از وحشیگری هایش در آن دوران می ترسم
همیشه عقده کشور گشایی ها بسر دارد
ز کین و عقده های در دلش پنهان می ترسم
کند با خاک یکسان گاه اوکراین و گهی افغان
کشد گر نقشه هایی شوم بر ایران می ترسم
ز فریاد شغالان خاطر شیران شود زنده
ز زخم آشنای گردن شیران می ترسم
رسد بر گوش من فریاد ستار خان و باقر خان
ز مظلومیت میرزای کوچک خان می ترسم
ز یاد اوردن تبریز مه آلوده پژمردم
ز تکرار جنایتهای آن دوران می ترسم
از آن سیصد گل سرخی۲ که در تبریز پرپر شد
زخون غلطیدن آن یک گل نصران۳ می ترسم
جنایتهای روسیه فراموشم نخواهد شد
ز پیمانهای ننگین چنین شیطان می ترسم
ز پیمانهای ننگینش سیاه است صفحه تاریخ
گلستان ، ترکمانچای و دگر پیمان می ترسم
اگر باشد هزاران دشمن عاقل نمی ترسم
ولی از دوستی با احمقی نادان می ترسم
مسلح گشته بر بمب اتم هی میدهد جولان
که این ابله جهانی را کند ویران می ترسم
گر افتد آتشی بر جان گندمزار می لرزم
و یا یغما رود گر خرمن دهقان می ترسم
ز اشک چشمهای کودک آواره اوکراین
صدای موحش جلاد و خونخواران می ترسم
تنم از دزد روز روشن دیوان می لرزد
ز آهِ بی گناهی که رود زندان می ترسم
ز دزدی که بود از مال مردم سفره اش رنگین
و زان مردی که باشد سفره اش بی نان می ترسم
من از دزدی که از در آید و دیوار باکم
نیست
چون از دزد نمک پرورده این خوان می ترسم
ندارم ترسی از سرمای سوزان زمستان و
نه شهریور که از بی مهری آبان می ترسم
از آنکس که فریبم میدهد دائم هراسانم
از آنکه بر سر نیزه زند قرآن می ترسم
هراس افتاده بر جانم که از ره منحرف گردم
چون از گمراهی یک عده ای نادان می ترسم
مرا از های هوی و هجمه کفتار باکی نیست
که از تزویر و حیلت های روباهان می ترسم
اگر چه خواجه مشغول نگار و نقش ایوان است
من از این خانه از پای و بن ویران می ترسم

این هم یک بیت طنز:

اگر افتد گذارم بر ترافیک چهار راه از
چراغِ قرمز و راننده نیسان می ترسم

@@@@@

۱ – تبریز مه آلود احمد کسروی
۲ و ۳ -هنگام قیام مردم تبریز به رهبری ستار خان و باقر خان ﺩ‌ﺳﺘﻪ ای سیصد نفری ﺩ‌ﺭ ﺗﺒﺮﯾﺰ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻓﻮﺝ ﻧﺠﺎﺕ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪ. فوج نجات، گروهی شبه‌نظامی بود که در دوران جنبش مشروطه ایران و محاصره تبریز، به
منظور شکستن محاصره شهر در سال ۱۲۸۸ خورشیدی تشکیل شد. رهبری این گروه را هوارد باسکرویل، معلم نصرانی آمریکایی بر عهده داشت.
عارف قزوینی، در سال ۱۳۰۲ خورشیدی در سفری که به تبریز داشته و در مجلس یادبودی که بر مزار باسکرویل برگزار شد، این شعر را برای وی سرود.
سیصد گل سرخ یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده می‌ترسانی؟
ما گر ز سر بریده می‌ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم

 

 

 

نظرها
  1. طارق خراسانی

    اسفند 11, 1400

    از آن دزدی که دارد سفره ای رنگین و گسترده
    و زان مردی که باشد سفره اش بی نان می ترسم

    سلام و درودها بر شاعر بزرگ پاک

    شعر پر از حرف و حدیث بود
    امروز شاید نظرها درباره این شعر چندان محکم نباشد، ولی تاریخ درباره شعر شما نظر صائب خود را خواهد داد.

    در پناه خدا سلامت باشید 🌿👏👏👏👏👏👏🌹🌿

  2. محمدعلی رضاپور

    اسفند 11, 1400

    سلام و درود و ارادت
    محتوای شعر بویژه زیباست. 🌹🌹🌹

  3. فریبا نوری

    اسفند 11, 1400

    درودها جناب یگانۀ ارجمند
    بسیار مسئولانه و انسانی …
    گاهی، وقتی که زمان فروپاشی قدرتی فرا رسیده باشد؛ هار (یا هارتر) می شود. و البته که هر قدرتی به طور بالقوه مستعد فروپاشی است و این پتانسیل سرانجام بالفعل خواهد شد. نمایشنامۀ کوتاهی در بخش مطالب من هست با عنوان «تاریخ تخت‌هاو توالت‌ها». در صورت تمایل دعوتتان می‌کنم به خواندنش.
    🌷🌷🌷🌷🌷

  4. نسرین حسینی

    اسفند 12, 1400

    بسیار زیبا بود وپر محتوا وپراز حرف

    خواندم از قلم زیباتون

    درودها برشما جناب یگانه عزیز
    قلتتون مانا

    من از تاریکی شبها
    از آسمان خلوت بی ماه
    میترسم..!!

    شدم سرگشته و
    آواره این راه
    از این هوهوی باد درجنگل
    از این رعد و
    ازاین غرش
    از این چادر فکنده برسرشهرم
    ازاین ابرسیاه
    میترسم..!!

    از این فریادهای درگلو خفته
    از این اشک و
    از این آه
    از این جهل و..
    از این کاغد درون چاه
    میترسم..!!

    از این شهر پراز آمال
    از این درد و
    از این رنج جماعت
    در پس فردا

    ازاین اکراه
    میترسم.‌!!

    ازاشک کودک در کار
    از آه مادر بیمار
    از تبعیض
    رشوه به زیر میز
    از چشمهای هیزِ
    هرهمراه..
    سخت میترسم..!

    از این صعب العبور و جاده
    ازاین چاوش
    ازاین همراهی ناآشنای راه و خود گمراه

    میترسم..!!

    #نسرین_حسینی
    ازکتاب قافیه ها فراری اند

    🌺🌺♥️♥️