🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 بارز

(ثبت: 5398) بهمن 7, 1396 

 

 

چقدردرپارادکس بودن

شوخ می شوی و  صخره !

وگلبنان سیاووشان بر

 جای جای ناهمواریهای جسارتت

می روید…

و صبح همیشه از

نگین نگاه تو

روشنی فردا را

می فهماند به ثانیه ،

که زیرامتداد جبر

 به سنگینی های هایل

سر می کوباند …

صدا  باز  می  کرد …

به  پنجره ای که

پایش در انحنای  کفشهای تنگ

جا نمانده ؛

 ” قرن لگد “

چموش را

زرد زهر ، بلبخند

در آهنگ مدرن

رام را  قاطی  می کرد… ،

گام در گام تو !

گذاشته

همه جبر

می شدم  به تبسّمت !

تقسیم دلم ، انار بود

چیزی  شبیه توازن

هر دانه ،غریق  تبسّمی  سرخ

 “ضربان “

دامنی طلوع  می ریزد گلگون

به آغازی دراندیشه ی محشرصبح

و

عشق سرازپا ناشناس

روی به بارزترین بی جهت اهتزاز

شخم وشرحه بر سینه

بر  یال افشا ن نفس 

در هاله های برگهای گل

م ی د و ی د…

واین همه اش

معنی قصیده ی بالا ی تو می دید…

رنگین  با  و قارم !

 زلف لخته ات

خضاب رفته در خون

موبه مو برایم معنی می شدی!

کاش

سطری سپید  از م  ن تَ شَ رت

 می  ش د م…

ای ظهر جنون!

 بی سایه ، باور هامون !

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):