🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
چقدردرپارادکس بودن
شوخ می شوی و صخره !
وگلبنان سیاووشان بر
جای جای ناهمواریهای جسارتت
می روید…
و صبح همیشه از
نگین نگاه تو
روشنی فردا را
می فهماند به ثانیه ،
که زیرامتداد جبر
به سنگینی های هایل
سر می کوباند …
صدا باز می کرد …
به پنجره ای که
پایش در انحنای کفشهای تنگ
جا نمانده ؛
” قرن لگد “
چموش را
زرد زهر ، بلبخند
در آهنگ مدرن
رام را قاطی می کرد… ،
گام در گام تو !
گذاشته
همه جبر
می شدم به تبسّمت !
تقسیم دلم ، انار بود
چیزی شبیه توازن
هر دانه ،غریق تبسّمی سرخ
“ضربان “
دامنی طلوع می ریزد گلگون
به آغازی دراندیشه ی محشرصبح
و
عشق سرازپا ناشناس
روی به بارزترین بی جهت اهتزاز
شخم وشرحه بر سینه
بر یال افشا ن نفس
در هاله های برگهای گل
م ی د و ی د…
واین همه اش
معنی قصیده ی بالا ی تو می دید…
رنگین با و قارم !
زلف لخته ات
خضاب رفته در خون
موبه مو برایم معنی می شدی!
کاش
سطری سپید از م ن تَ شَ رت
می ش د م…
ای ظهر جنون!
بی سایه ، باور هامون !
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):