🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شکست شاخه خشک را
عاری نیست
خمیده ، ولی سبز شکستن
زجر آور ترین حادثه بود
ترانه بی صدای روزهای بی امید
می پیچد
در سکوت استخوان شکن
شب های بی رویا
جماعت
پا برهنه بیابان زندگی
بار کش سایه های پشت سر
هم قدم خشم های فرو خورده
صاحبان دندان های طلا
و چشم های سرخ
آنان که عربده می زنند
در جمع عجیب زادگان
خطوط سراب را
مالکان سرنوشت های نانوشته اند
و بی اراده بر سرنوشتشان
دروازه های این شهر
روبه دره ها باز می شود
هیچکس را
با هیچکس
مردانگی نیست
نفرت شره می کند از چشم ها
و ترس
پا می کوبد در دلها
قوت من بغض و
شکر من ، آه
شاهنامه ای ، همه سهرابش
کشته به دست رستم خود
زیر باران شوکران
می رقصم
بر نعش امید
می خندم اما … تلخ
هندسه ساز تخت ها و
چرتکه باز واژگون بخت ها
گاهی به پایین نگاه کن
شاید خنده ای مهمان کنی
این بازی موش و گربه را
امیر جلالی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
خرداد 28, 1398
شکست شاخه خشک را
عاری نیست
خمیده ، ولی سبز شکستن
زجر آور ترین حادثه بود
👏👏👏👏👏
سلام و درود
بسیار عالی
در پناه خدا 🌿🌺
پاسخ
تیر 2, 1398
با سلام و سپاس از لطف و همراهی شما . درود بر شما
پاسخ
بستن فرم