🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
عهد بستیم و کسی، عاقد بر این، سوگند، نیست
این دل دیوانـه حالم از کسی، خرسند، نیست
.
باطناً خورده گره، بخت من و چشمان او
هر دو تاریکند و یلدایی به آن، مانند، نیست
.
از طلوعی که غروبش، این چنین آشفته شد
دست تقدیر از قضا، بر قلب من، پابند، نیست
.
یک مسلمان، یک مسیحا، یک یهود و یک جودو
یک نفر در این جهان، واصل بر این، پیوند، نیست
.
درس عبرت گشته ایم، از بس دویدیم و نشد
قصه ی احساس ما هم، دست کم از پنـد، نیست
.
بعد ما، عکسی به جا، می ماند از هر دویمان
گرچه می خندیم امّا، دیگر آن، لبخند، نیست
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):
بستن فرم