🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بدون سکه
○○○
کمی تبسم و لبخند پشت یک گیشه
سلام اسم شما؟ کارت ملی آوردی؟
بله، سلام فقط لحظه ای اجازه دهید
شناسنامه، کپی، کارت…نوبتم میشه؟
•••
اگرچه نوبتتان نیست، اسمتان لطفا
علی، نام پدر را نوشته ام … اینجا
بشین طبق شماره صدات خواهم کرد
بله بله خانم…صدا کنید …حتما
•••
از آن طرف، در پشتی به یکنفر وا شد
تمام پرسنل از صندلی بلند شدند
سلام، خسته نباشید، رنجه فرمودید
و بعد پاکت سوقات و سکه اعطا شد
•••
چقدر کار قشنگی چه مهربان مردی!!
جناب؟ حال شما…قابل شماها نیست
شما چطور خانم؟ حال حضرت عالی؟
برای مورد… دیروز کاری هم کردی؟
•••
و بین همهمه ها نام لحظه ها گم بود
خدا به خیر کند کار بسته ما را
هنوز صف سر جا بود و نوبتی که نشد
بدون سکه کسی هم به فکر مردم بود؟
◇ علی معصومی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
خرداد 20, 1399
🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
خرداد 20, 1399
و بین همهمه ها نام لحظه ها گم بود
خدا به خیر کند کار بسته ما را
هنوز صف سر جا بود و نوبتی که نشد
بدون سکه کسی هم به فکر مردم بود؟
بسیار زیبا بود و ملموس
لذت بردم استاد گرانقدر
درودها تقدیم حضورتان🌺
پاسخ
بستن فرم