🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بیا با من که دنیایم پر از اندوه ناپیداست
نفس هایم تکاپویِ فرار از وحشتِ فرداست
زمستانی شده عمرم از این سرمای تنهایی
سیاهی باز می خواند که امشب هم شبِ یلداست
ببین دستان بی حس را که(ها) از سینه می خواهند
تمامِ نقشه یِ دل ها میانِ پینه ها پیداست
دو چشم خیس از اشکی که یخ را تاس می ریزند
سکوت سرد در شهری که غم کالای هر سوداست
و من اینجا به دنبالِ سرابِ عشق می گردم
ولی فرهنگِ دل ها هم کتابِ واژه یِ (دردا) ست
صدایِ بوق ماشین ها در این کمبود اکسیژن
شبیهِ ذهن ناهنجار صدها آدم شیداست
پلِ عابر که باید ناجیِ یک رهگذر باشد
برای کشتن یک عاشق بدمست کاندیداست
قدم هایِ گلی با فال حافظ در خیابان ها
به سویِ لقمه یِ نانی سرِ هر صبح تا فرداست
بیا همدرد شو با من پناهِ گریه هایم باش
که بارِ غصه هایِ دل چه سنگین و چه تن فرساست
اگر گرمای آغوشت همیشه در تنم باشد
خزان نا امیدی در بهارِ مهر ناپیداست
دی ماه 1392
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (12):
دی 10, 1394
سلام و درود بر شما
زیبا سرودید
پاسخ
دی 10, 1394
سلام و عرض ارادت
واقعا بینظیر بود
پاسخ
دی 10, 1394
سلام بر شاعر توانا جناب عادل دانشی
شاهکارت را خواندم و از اینکه شعری متفاوت و در جهت درد مردم گفته ای از شما سپاسگزارم
این اشعار را می توان پاک دانست ، اشعاری که درد مردم و درد شاعر را بیان می کند.
در پناه خدا شاد زی
پاسخ
دی 10, 1394
سلام و درود
و احسنت…احسنت به این قلم که دغدغه داره….
خیلی خیلی لذت بردم و آموختم..سپاس از انتشار این شعر زیبا
پاسخ
دی 10, 1394
پاسخ
دی 10, 1394
سلام جناب دانشی
اشعار شما فوق العاده زیبا هستند
پاسخ
دی 11, 1394
سلام و عرض احترام جناب دانشی گرامی
واقعا زیبا بود
خوشحال میشم اشعاری از این دست بیشتر در سایت منتشر بشن
موفق و پیروز باشید
پاسخ
دی 29, 1394
خیلی زیباست درود بر شما
پاسخ
بستن فرم