🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
فاش می گویم جهان با من نساخت
زندگی در پیش چشمم رنگ باخت
سوختم از آتش این روزگار
تا شدم آواره گرد این دیار
تا که ساقی از در میخانه رفت
شوق پرواز از دل دیوانه رفت
من که بودم قطره ای از جام عشق
بی خبر از بازی فرجام عشق
خانه ام در بستر سیلاب بود
چشم من بارانی و بی تاب بود
از دویدن تا که پایم خسته شد
چشم امّیدم به دنیا بسته شد
من اسیر غصه های مردمم
یافتم خود را ولی سر در گمم
کاش راز زندگی بود آشکار
هر خزان آیینه ای بود از بهار
لحظه ی روییدنم کی می رسد
روزگار دیدنم کی می رسد
من هنوز آن کودک دیوانه ام
روز و شب با قصه ها همخانه ام
کی طلوع من به پایان می رسد
مرگ رویا سهل و آسان می رسد
شوق رفتن دارم و آماده ام
من به مرگ خویشتن دل داده ام
عادل دانشی
بداهه اردیبهشت ۱۴۰۳
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):
اردیبهشت 10, 1403
سلام عادل جان
روزگاران سختی ست
چه باید کرد با بیداد دوران؟
در پناه خدا🌹
پاسخ
اردیبهشت 10, 1403
درود استاد طارق عزیز
روزگار غریب ست نازنین
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در پناه حق🌹🌹🌹🌹
پاسخ
اردیبهشت 10, 1403
درودبرشماجناب آقای دانشی عزیز
عجب مثنوی زیبائی لذت بردم.
جای شمابزرگوارهم مدتی خالی بود.
خیرمقدم.
🌺🌺🌺
پاسخ
اردیبهشت 24, 1403
درود جناب یغمایی عزیز
مدتی دچار بیماری شدم و بعد از بهبودی گرفتاری هایی داشتم .شرمنده توفیق خدمت نداشتم 🌸🌺🌷
پاسخ
اردیبهشت 10, 1403
درود بر شما
خیلی زیباست
قلمتان سبز🌸
پاسخ
اردیبهشت 24, 1403
درود خانم ایرانپور
محبت دارید 🌸🌺🌷
پاسخ
اردیبهشت 11, 1403
درود بر شما 👏👏👏🌺🌺🌺
پاسخ
اردیبهشت 24, 1403
سپاسگزارم معین عزیز 🌸🌺🌷🌹
پاسخ
اردیبهشت 11, 1403
سلام و عرض ادب زیباست افزون که بداهه است دلتان بهاری و قلمتان تابان
پاسخ
اردیبهشت 24, 1403
سلام جناب محمدی بزرگوار
شاد و سربلند باشید 🌸🌺🌷🌹
پاسخ
اردیبهشت 11, 1403
من اسیر غصه های مردمم
یافتم خود را ولی سر در گمم
سلام
عالیه
درود بر شما
پاسخ
اردیبهشت 24, 1403
سلام خانم بیرانوند
عالی در نگاه شماست🌸🌺🌷🌹
پاسخ
بستن فرم