🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
خاک بود و بوی باروت و تپش
خاطرات گمشده در هر تنش
مادرم دستی به سوی ماه بُرد
دید در گودال هستم , دَرد کِش
تشنه لب بودم به روی رملها
آتش و دود و غبار و واکُنش
لاجرم دستم به سوی قمقمه
قمقمه خالی و من هم در کِشش
یاد تاکستان و انگورهای آن
یاد جوی آب و جاریهای آن
یاد شیرینی ِ شربت , بستنی
یاد آوای ِ زلال و ماندنی
کم کم اک از تشنگی بی خود شدم
چرخ خوردم , اُفتادم , گُم شدم
دوستانم یک به یک , بی حالتر
چشمهاشان روی هم , بی تابتر
هیچ جائی را نمی دیدیم ما
دستهامان دور از , تالابها
بر لباس رزممان فرش نمک
تشنه و سرگشته در عرش و فلک
قمقمه ها خالی در هر گوشه ای
یاد مظلومی ما در پوشه ای
سالها بگذشت و ماه و سالها
باد آمد , خاک شد آن یادها
شهادتت مبارک , فرمانده
98/10/13
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
دی 17, 1398
درود بر شما💐
پاسخ
دی 17, 1398
هزاران سپاس
پاسخ
بستن فرم