🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
آمدی طفل دل از راه به در کردی و بردی
نگرانم که پس از قهر به دست که سپردی
ای که درآینه ی روی تو هردم نگرانم
آتش آه دلم را به چه تدبیر فسردی؟
شاد می خواهمت ای فتنه ی دلهای پریشان
غم من گرچه نه یک بار که یک لحظـه نخوردی
رفتی از پیش من و هیچ نگفتی که پس از آن
چه کند صرصر بیداد تو با شاخه ی تُردی
خاطراتی که تو را بود به هر روز و شب از من
همچو زنگار که از آینه از سینه ستردی
زار می میرم و تا روز جزا حسرتم این است
که از اقبال بدم کشته ی تیغت نشمردی
پای تا سر شده ام آتش غیرت که پس از من
پای در بزم که بنهادی و دست که فشردی؟
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):