🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 *پیرمرد اخمو؛ مترجم و نویسنده ی 100 کتاب و قهرمان بوکس!

(ثبت: 259626) اردیبهشت 24, 1402 
*پیرمرد اخمو؛ مترجم و نویسنده ی 100 کتاب و قهرمان بوکس!

در یکی از روزهای تابستانی سال 1361 شمسی در تحریریه ی مجله ی جوانان امروز-پر شمارگان ترین هفته نامه در ایران قبل و بعد از انقلاب ؛ البته تا اواسط دهه ی 60-نشسته بودم و به نامه های رسیده از طرف شاعران جوان و نوجوان آن روزگار رسیدگی می کردم ؛ به نامه های کسانی چون :مهیارکاوه-محمد یزدانی جندقی-ناصر فیض-سعید بیابانکی-حمید رضا شکارسری-محمد رضا آقاسی و….که ناگهان در باز شد و سردبیر وقت آقای حسن جلایر-شاعر و نویسنده و کارگردان و تهیه کننده ی سینما – البته در دهه های 60 و 70- لبخند برلب کنار میزم آمد و گفت:تا دقایقی دیگر یکی از چهره های معروف عرصه ی ترجمه مهمان مجله است.ما در دفتر سردبیری هستیم ؛ تک زنگ که زدم به ما بپیوند.تا خواستم نام مترجم معروف را بپرسم که منشی سردبیر با صدای بلند ایشان را فراخواند و سردبیر از اتاق تحریریه بیرون رفت.چهل دقیقه ای گذشته بود و من می خواستم شعرهای منتخب اصلاحی را برای حروف چینی بفرستم که تلفن روی میزم تک زنگ خورد و گوشی دستم آمد که باید به دفتر سردبیری بروم تا در ضیافت سردبیر و مترجم شرکت کنم.در دفتر سردبیری را که گشودم در کنار میز ایشان پیرمردی ریزنقش با چهره ای عبوس و اخم آلود را نشسته بر صندلی راحتی دیدم.سلام کردم و وارد دفتر شدم.سردبیر خوشامدگویان و خندان جلو پایم بلند شد و مرا دعوت به نشستن کرد.پیرمرد عبوس اما سلام مرا با تکان دادن سر کوچک و عاری از مویش جواب داد؛نه پیش پایم بلند شد و نه دستی از آستین برای فشردن دستم بیرون آورد.همین که روی صندلی راحتی کنار پیرمرد نشستم سردبیر با لحنی دلنشین پرسید:فلانی!ایشان را می شناسید؟در زوایای چهره ی عبوس و قامت جمع و جور پیرمرد خیره شدم و به هیچ نشانه ای بر نخوردم که قبلا به چشم دیده باشم.این بود که آرام گفتم:نه متأسفانه.حضرتشان را قبلا زیارت نکرده ام.سردبیر این بار بی حاشیه رفتن گفت:اما حتما فراوان اسم استاد ذبیح الله منصوری را شنیده اید.البته نام اصلی شان ذبیح الله حکیم الهی دشتی متخلص به منصوری است….خوشحال و به وجد آمده گفتم:به به استاد منصوری ، صاحب عقاب الموت…که یکدفعه پیرمرد دلخورانه و با کمی تشر گفت:آقا جان! اولا خداوند الموت و نه عقاب ؛ ثانیا من انتظار داشتم از کتاب محبوبم سینوهه پزشک مخصوص فرعون بگویی!….معذرت خواستم و عنوان درست کتاب ترجمه ی ایشان را که شرح زندگی و کارهای شگفت حسن صبّاح بود به زبان آوردم و برای جبران آن خبط گفتاری پرسیدم:حضرت استاد هنوز هم با خواندنی ها همکاری دارند و همانجا هم زندگی می کنند؟ جبران مافاتم کار خود را کرد و پیرمرد این بار با لحنی خوشایند که مراتب رضایت در آن مستتر بود گفت:پس راجع به من چیزهایی می دانی؟ اما چیزهایی هم حتما نمی دانی که عجیب ترینش این است که من قهرمان بوکس سبک وزن ایرانم!فی الفور گفتم:در کشور ما مگر آدم اهل مطالعه ای هست که استاد بزرگی چون ذبیح الله منصوری را نشناسد؟البته قهرمان بوکس بودنتان را نمی دانستم ؛ آیا این مزاح و شوخی است؟پیرمرد که از تعریف من کاملا خوشش آمده بود گفت:ااینکه قهرمان بوکس بوده ام اصلا جنبه ی مزاح ندارد….بله ؛ من در اتاقکی جنب دفتر خواندنیها سکونت دارم و آنجا شبانه روز در حال نوشتنم.همه چیز من در نوشتن و نوشتن خلاصه می شود….و پیرمرد راست می گفت.البته بعدها شنیدم که امیرخانی صاحب خواندنی ها ذبیح الله منصوری را به بیگاری واداشته بود.پیرمرد به نوعی به ماشین تحریر مجله ی خواندنی ها تبدیل شده بود ؛ بی آن که از لذتهای زندگی بهره ببرد….بگذریم.در آن ضیافت سه نفره به دعوت سردبیر جلایر یکی دو قطعه شعر برای استاد ذبیح الله منصوری خواندم که از من تعریف و تشکر کرد ؛ اما به صراحت افزود که من هیچگاه از شعر-چه سنتی و چه نو-خوشم نیامده است.با اینکه در روزگار جوانی ام حتی مرتکب سرودن شعر هم شده ام….بالاخره ضیافت به پایان رسید و وقت آن آمد که دم بگیریم:نخود ، نخود ، هر که رود خانه ی خود….
این اولین و آخرین دیدار من با ذبیح الله منصوری مترجم بزرگ و نامبرداری بود که می گفتند سه صفحه متن یک نوشته به زبان اصلی اش را به کتابی 300 صفحه ای تبدیل می کند.گرچه در این عبارت اغراق نهفته است ؛ اما در واقع چنین بود که او هر داستانی را که ترجمه می کرد برگ و بار فراوان می افزود و البته شیرین و خواندنی.آخرین نکته ی گفتنی در باره ی استاد مترجم اینکه : بر خلاف آنچه از این و آن شنیده بودم که مردی مجرد است ؛ حضرت استاد منصوری ازدواج کرده بود و دو فرزند دختر و پسر هم داشت که اکنون باید هریک نزدیک به شصت سال -شاید دو سه سالی کمتر- داشته باشند.استاد بزرگ ترجمه در سال 1365 در سن 90 سالگی درگذشت و در بهشت زهرا در مقبره ی خانوادگی آرام گرفت…خدایش رحمت کناد.

 

 

نظرها
  1. مهرداد مانا

    اردیبهشت 24, 1402

    سلام
    تقریبا تمام کتابهای معروف ایشان که نوشته یا ترجمه کرده را خوانده ام . راستش عموما ایشان مورد نقد هستند که در ترجمه ها از تخیل خودش بهره می برد . ولی به هر روی نامی آشنا هستند و کسی که اهل خواندن باشد مسلما ایشان را می شناسد . خدایش بیامرزد

  2. معین حجت

    اردیبهشت 24, 1402

    سلام استاد خوش عمل …
    چقدر برایم جالب است که شما این فرصت را داشته اید تا این مترجم بزرگ را ملاقات کنید، من هم بیشتر آثار ایشان را مطالعه کرده ام و همکنون نیز در کتابخانه ام از این آثار ارزشمند نگهداری می کنم تا شاید روزی نسل بعد نیز از خواندن این کتاب های تاریخی و داستانی لذت ببرند، همیشه به کسانی که می خواهند شاعر شوند و طبعی در آنها مشاهده می کنم توصیه دارم که برای تقویت قوه ی تخیلشان رمان مطالعه کنند …
    سپاس از شما بابت این خاطره ی زیبا که به اشتراک گذاشتید …🙏💐

  3. طلعت خیاط پیشه

    اردیبهشت 25, 1402

    استاد ارجمند
    درود بر شما که از بزرگان گذشته یادی می کنید و باعث آشنایی هنرمندان با آنها می شوید
    روح استاد منصوری شاد و یادشان گرامی باد
    🙏❤️🙏🌹🙏💐🌿🍃

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا