🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
این شعر طنز را بعد از دویدن در شهر در یک روز بارانی برای خرید تخم مرغ و آخر کار پیدا کردن آن با قیمت شانهای ۳۵۰۰۰ تومان سرودم
تخم مرغ
سفرهها را بود سامان تخممرغ
دردها را بود درمان تخممرغ
مرغ وقتی پر کشید از سفرهها
شد خودش مرغِ فسنجان تخممرغ
یاد آنروزی که در هر صبح و شام
میز را میکرد میزان تخممرغ
قیمتش حالا برد جان را ز تن
بود روزی قوّت جان تخممرغ
خوش بحال کوکب* درس قدیم
در زمانش بود ارزان تخممرغ
کوکبیم و ناگهان مهمان رسید
این تویی مدیون مهمان ! تخممرغ
کاسهای در زیر نیمهکاسهایست
میکند یک چیز پنهان تخممرغ
با فقیران بد نبود و یحتمل
خر شده با مکر عدوان تخممرغ
گشته بیشک مثل صد جنس دگر
آلتی در دست شیطان تخممرغ
تا نماند زنده یک تن بینوا
میکند اجرای فرمان تخممرغ
ای خورد بر کلّهاش گرز گران
آنکه کرد از ما گریزان تخممرغ
ریزد از لبهایشان تخم طلا
در عمل کردند پنهان تخممرغ
«صارما»چون جوش آوردی بس است
میکشد کارت بهزندان تخممرغ
.
حسن سمیعی جندقی صارم
*
یادش بخیر درس کوکب خانم در کلاس دوم
ابتدایی قدیم که کوکبخانم از مهمانان سرزدهی خود با لبنیات و تخممرغ پذیرایی کرد.
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
آذر 23, 1399
💐🌹💐🌹💐🌹💐
پاسخ
آذر 24, 1399
درود روزتان پر از
سرور و توفیق
🙏🙏🌹🌸🌻
پاسخ
بستن فرم