🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
موج گردشهای دوران نقش هجران میکشد
خطّ پر پیچ شکستهاش، سخت، آسان میکشد
بندۀ حیران چه داند قصد گردشهای چرخ
نقش برگ بختم آن نقّاش پنهان میکشد
نقش ما در دست این نقاش رام است و خموش
گاه نقشش در لباس و گاه عریان میکشد
ما همه دلواپس از این که چهها آید به سر
او ولی تصویر هر تقدیر، خندان میکشد
بال اندیشه ز گردشهای هستی خشک شد
راز مرموزش فلاطون را به ویران می کشد
سجده میزاید از اندیشه به کنه ذات او
جان ما را سوی خود، افتان و خیزان میکشد
کافرم گر لحظهای دیدارش از یادم رود
دوریش در جان من، آتش به توفان میکشد
در همین بندی که افتادم سرم آشفته شد
در پریشانی کنون، هجرش به زندان میکشد
لیکن آن لطفش، مجال وصل و آزادی دهد
یوسفش را از چهِ غم، دست افشان میکشد
گفتگویم با تو در خلوت، همین یک آرزوست
کاش بینم، طالعم جانم به جانان میکشد
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):
خرداد 17, 1402
سلام و درود و خدا قوت
پاسخ
خرداد 26, 1402
سلام و سپاس!
پاسخ
بستن فرم