🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
🔰🔰🔰
در دلم , دردِ همه عالم را … / جا دادم .
ای که -” من ” – دردِ تـو را ( آینه ام ) …
شعرِ من , لب شور است ,..
جُرعه ای نوش کُنی …
تشنه تـر خواهی شُد .
دلِ من ، زیرِ بغل، هیچ زمان ، بُقچه نداشت…
چه بگویم چه نداشت ..!!
شک ندارم که جهان، بوی جهنم میداد،
گُلِ لبخند ، اگر.. روی لبی ، غُنچه نداشت .
می خَزد در رگِ شعرم ، شوری
می وَزد رایحه ی احساسی
شاید آنسوی اُفق ، گل کردست…
زیرِ این گنبدِ مینا ،.. یاسی ..
در من اینک حسی ، …
طبل می کوبد مست
در من اینک ، دارد…
گُلِ بودابویی،.. می روید
تا لبی می خندد…
می گُشایم آغوش .
در دلم ،.. خیامی…
جام دارد در دست
در سرم ،.. حلاجی …
می کشد ، دار به دوش
کاش می شُد بوَزَم …
لای یک حس مُعَلّق شُده در بینِ دو پلک .
کاش می شُد , بپَزَم …
در تَلاقیِ دو لب.
کاش می شُد بِرَوم …
بروم جایی که…
هیچ احساسِ بشر پا نگُذاشت
پدرم می گوید :
دوست نشمارندش …
آنکه در حینِ خداحافظی اش …
تکه ای قلبش را جا نگُذاشت .
هرچه آدمها را،…
فارغ از جِسم.. تَجسّس کردم،…
بیشتر لَذّت تنهایی را ،
در خودم حس کردم .
به – “خیـالـم “- گُفتـم ,..
بالِ پرواز برای تو , توهم خیز است …
چیدمش بال و به او ” پا ” دادم .
و خُدایی که خودم ساخته بودم , از عرش …
جامه کِش روی زمین آوردم …
دستِ او دادم داس …
دستِ خود دادم بیل …
به قلم،.. قلبِ مسیحا دادم.
با همه عیب که در خود دارم …
نیست عیبم که چرا تکیه به دُنیا دادم .
عیبم این است که با سادگی ام …
هر پناهنده ی احساسی را…
داخلِ کمپِ دلم جا دادم .
بارها چکمه شُدم، تا که نرنجد ” پایی ”
بارها چَتر شُدم ، تا که نلرزد ” ذوقی ”
بارها (مور) شُدم ,.. “مار ” خیالم کردند .
بارها (نور ) شُدم ,.. “نار” خیالم کردند .
پایِ هر لبخندی,
بست نشستم عُمری.
هیچکس , پنجره ای ، رو به اُفق هایِ دل انگیزِ خیالم نگُشود
شاعری, بُغضِ مرا, قافیه ی شعر نکرد.
کفتری, دردِ مرا, دانه نچید.
کس ندانست که تبخالِ لبم
حرف های مُتورّم شُده است،
سالها, سائلِ این حس بودم,
اینکه در حینِ تپیدن,.. دل را,…
بتکانم از رَشک .
من که در بیخِ گلوی صبرم ,…
بُغضِ سنگینِ نفس بُر دارم,.. میدانم,…
نشکند بُغضِ وَرَم کرده به اشک .
دست من نیست اگر همدردم …
با گلوی فرهاد , …
کاشکی می گُنجید,…
دردِ بالغ شُده ام,.. در,..فریاد
دستِ من نیست، .. اگر دستم بود …
عشق را آینه می پوشاندم
و خُدا را هر صُبح…
ناشتا بر سرِ هر سُفره ی آجُر شُده نان می بُردم
دستِ من نیست، ..اگر دستم بود ؛…
فارغ از عُرف ،…
+.. شریعت
+.. اخلاق ،…
فارغ از هر لبِ هیس آلودی
تاب ، بر هر نفسی می بستم
بر سرِ هرچه زبان ،…
سَرو می رویاندم
در دلِ هرچه کویر…
راه می تاباندم
در تَهِ هر چه هَوَس
دانه ی معرفتی می کِشتم
دستِ من نیست،.. اگر دستم بود،…
پاک میکردم , از هرچه “سلام”…
عرقِ شرمِ شَرافت شِکنِ هرچه “نیـاز”
و به گوش همگان می گُفتم:
عشق, آن لحظه یِ از «من» عاری ست
عشق، یعنی به تمامی دیدن
و فراموش نباید کردن
اینکه در یاخته هامان عُمریست
حسِ تَسکینِ دِهِ دَمنوشِ طبیعت جاریست؟
دستِ من بود ، به هر کودکِ بازیگوشی، .
بال می بخشیدم،..
و به او می گُفتم؛
هرکجایی که دلت خواست ، بِپَر…
و چه عیبی دارد…
دُکمه ی معرفتی ، باشد باز
و چه عیبی دارد
ماه ، همبازی یک ببر شَوَد در برکه ،،،
و چه عیبی دارد
پایِ تاول زده ای بو ببرد ،…
نیست چیزی به سر جای خودش
و چه عیبی دارد،
بر سرِ رویه یِ هر کفش تذکُر بدهند
هر کسی کفش خودش ، پایِ خودش
و چه عیبی دارد.. طاووسی
بر زمین پَهن کُند ، چیتِ قَلمکارش را
و چرا ،گیسویی…
غُربتش را نتکاند در باد
و چرا آن بالا
خبر از کفترِ معلق زن نیست .
بِخُدا نیست در اعماقِ خلیج,…
هر صدف، ..حامله یِ مُروارید
به خُدا شیطان هم,..
روی پیشانی او داغ دیانت خوردست .
آن کبوترها را
نه که روباهِ خیانت خوردست .
پدرم میگوید:
( مِیـل )، یک حسِ براَنگیختَنی ست..
من به او میگویم؛
قِرِ قَرقاوُل هم
ریختنی ست،
همچنان می خوانند،..
کبک ها در تاراز
من ندیدم آنجا،..
که یکی خط بِکِشد!!…
بینِ آبشخور تیهو با باز
در تُنُک لحظهی مانایی که
عشق می نامندش
مادرم را گُفتم:
ای که عادت زَده ی وِرد و دُعا و ذِکری
به همین ماهِ خَرامان شُده از قَره به سَلخ…
زندگی, ذائقه ای دارد تلخ..
مادرم بر سرِ سجاده نشست؛…
گُفت ؛ شاید,…
امّا,..
,.. نه درآن لحظه که شیرین فکری.
زندگی حادثه ای هست که جریان دارد بینِ دو گوش
بالشی دارد در پُشت دو چشم
زندگی, سختی و نرمی دارد,…
“سردگرمی” ، دارد.
می توان گُفت به دوست؛
هر غمی را که گلاویز گلوست.
گاه از گرمی آغوشِ دو دست,…
می توان لَمس نمود,…
تِکیه گاهی هم هست.
مادرم را گُفتم :
هر غمی رو به من آورد ، طوافش کردم
هرچه دل گُفت بکُن، عینِ خلافش کردم
رِشته ای گُمشُده سَر بود خُدا در قلبم
رِشتَم آن. رِشته ، به دلخواه کلافش کردم
کفتری بود نگاهم ، تبِ سیمرغی داشت
من خودم بال کِشان راهیِ قافـش کردم
باعث و عاملِ این ذهنِ سوخاری شُده ام
سوزِ آهی ست که در سینه غَلافش کردم
غُسلِ میلادِ مرا قابله در – آینه – داد
عُمر را ، مُوبَدِ آن مَعبدِ صافش کردم
حرف هایم , همگی ساده تر از من بودند
پایِ دل بود وسط ، قافیه بافش کردم
مادرم را گُفتم :
با حضور تو توانم شُستن
داغِ سرگیجه ی هر ثانیه ای را در آب
با وجود تو توانم دادن
بُغضِ دل ضعفه ی هر دغدغه ای را بر باد.
داغ من , دغدغه ی لحظه ی تنها شُدن است.
بغضِ “دل ضعفه ام” از ظُلمتِ بی (دا) شُدن است.
من اگر خاموشم,…
داغ این دغدغه ها, با من هست,…
دست من نیست, اگر فریادم,..
تنگ پیراهن هست.
.
……………………………………..💦
پ ن
دا = مــادر
✍️شادان شهرو / تابستان 96 / تهران -شهریار
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (10):
تیر 6, 1399
درود بر شما استاد عزیز.
بی نیاز از تعریف و تمجید.
خدا توفیقتان دهاد.
پاسخ
تیر 8, 1399
درود و عرض ادب جناب زمانیان عزیز
خیلی خوش آمدید جناب
ممنونم از نظر لطف و بزرگواری تان
🙏🙏🙏🌺
پاسخ
تیر 6, 1399
درودتان جناب شادان شهرو شاعر استاد
بسیار عالی , بسیار عالی,
💐🌺💐
🌺💐
💐
پاسخ
تیر 8, 1399
سپاس بیکران جناب یزدانی عزیز
ممنونم که به لطف میخوانید و به مهر , امید می بخشید
همیشه نقدهای خوب شما را در سایت می خوانم و امیدوارم ما را از نقدهایتان بی نصیب نگذارید
ممنونم از حضور ارزشمندتان
🙏🙏🙏🌺
پاسخ
تیر 6, 1399
مادرم را گُفتم :
با حضور تو توانم شُستن
داغِ سرگیجه ی هر ثانیه ای را در آب
با وجود تو توانم دادن
بُغضِ دل ضعفه ی هر دغدغه ای را بر باد.
داغ من , دغدغه ی لحظه ی تنها شُدن است.
بغضِ “دل ضعفه ام” از ظُلمتِ بی (دا) شُدن است.
بسیار زیباست و ماندنی
سلام و عرض ادب استاد گرانمهر
سپاس برای این شعر دلنشین و تامل برانگیز
پاینده باشید🌺
پاسخ
تیر 8, 1399
سلام و عرض ادب خانم طالبی ارجمند
خیلی خوش آمدید مهربانو
سپاس از حضور ارزشمندتان
🙏🙏🙏🌺
اون به اضافه هایی ( +) که قبل از مصراع ها گذاشتم به این معنی هست که در تقطیع باید اون مصراع ها با مصراع های قبل از خودش یکجا در نظر گرفته بشه و به این معنی هست که شاعر به صلاحدید خودش . مصراعی را چند تکه کرده و زیر هم نوشته . برای اینکه خوانش آن بهتر صورت بگیره .
جاهایی که خط اریب ( / ) گذاشتم , به این معنی هست که آنچه بعد از خط اریب نوشته شده از لحاظ عروضی در امتداد اون مصراع نیست و جدا باید تقطیع شود .
فکر می کنم که این دو علامت نگارشی , برای این مقاصد در سرایش نیمایی مناسب تر از اون دونقطه و ویرگول سابق باشه .
پاسخ
تیر 6, 1399
سلام و درود
چقدر زیبا و پر از احساس پاک
دوست من این قالب شعر شما خوشه ای ست
دلمریزاد
در پناه خدا 🌿🌹🌹🌹🌿
پاسخ
تیر 8, 1399
درود و عرض ادب جناب طارق عزیز
نظر لطف شماست استاد
ممنونم از محبت و حضور ارزشمندتان
خیلی خوش آمدید
🙏🙏🙏🌺
پاسخ
تیر 7, 1399
سلام
عالی چونان همبشه
پاسخ
تیر 8, 1399
درود بیکران جناب ظهوری عزیز
خیلی خوش آمدید جناب
سپاس از محبت تان
🙏🙏🙏🌺
پاسخ
تیر 7, 1399
درود و ارادت……..عالی بود🌹🌹🌹
پاسخ
تیر 8, 1399
درود و عرض ادب جناب انصاری عزیز
خیلی خوش آمدید بزرگوار
ممنونم از حضور پرمهرتان
🙏🙏🙏🌺
پاسخ
تیر 8, 1399
سلام شهرو جان
دقیقا حق مطلب را ادا کرده اید ، بنوعی مانیفست زندگی یک انسان آزاد منش ایلیاتی است . حالم را خوب کردی برادرم 🌹🌹🌹🌹
پاسخ
تیر 8, 1399
سلام علی جان
نظر لطف شماست بزرگوار
خیلی خوش آمدید
مانیفست زندگی ما ایرانیان در طول چند دهه ی گذشته , چنان فراز و فرود داشته که هر روزش به چهل سال زمان نیاز دارد تا آنها را به زیور طبع و رشحه ی قلم کشید . می گویند که حکمت , حاصل تامل و درنگ آدمی در تلخ و شیرین و رنج ها و مصیبت هایی ست که در طول عمرش تجربه کرده . با این حساب باید شاعران حکیم , زیاد داشته باشیم . ولی باز آدمی گاه آنقدر خسته و پریشان می شود که ترجیح میدهد بجای تفکر در تلخ و شیرین زندگی اش به خاطر کم حوصلگی که پیدا کرده به خرافات پناه ببرد تا با این گریزگاه کم هزینه , کمی آرامش کاذب برای خودش دست و پا کند . حکایت ما ایرانیان خسته دل و پریشان ذهن در عصر حاضر , دقیقن همین آخری ست
🙏🙏🙏🌺
پاسخ
تیر 8, 1399
درودتان
احسنت
حال و هوای خوبی دارید🌹🌹🌹
پاسخ
تیر 9, 1399
سلام و عرض ادب جناب رضاپور عزیز
خیلی خوش آمدید
ممنونم از نظر لطف و حضور پرمهرتان
🙏🙏🙏🌹
پاسخ
بستن فرم