🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 مرا تشنگـی سَمـت مَسجد کشاند :

(ثبت: 268918) فروردین 19, 1403 

 

مرا ، تشنگـی سَمـت مَسجد کشاند
چو برخاستـم خارج از در شَوَم

به من گفت حاجی، کجـا می روی؟
به مسجـد بمان ؛ تا مُنَوَر شَوَم

سَـر ِسال هَست و جهان نُو شُدَست
تو را تا به کِی نَهی مُنکَر شَوَم

ببوسید رویم , به گوشم بگُفت
من از حرص تو چند لاغر شَوَم

نمی بینمت پای منبر مُدام
هر آن دَم در این پاک مَحضَر شَوَم

به او گفتم ای شیخ والا مقام
به من حق بده گر مُکَدَر شَوَم

نه تو خیرخواهی نه من شَرخَرَم
چه بد کرده ام نادم از شَر شَوَم

بد و نیکم از چشم حق دور نیست
چو در نزد آن پاک داور شَوَم

عُقابم چرا در قفس خواهی ام
برای چه بی بال و بی پَر شَوَم

منی که ندارم سَر ِسُفره نان
برای چـه با تو بـرادر شَوَم

چو بین من و تو مُساوات نیست
محـال است با تو برابر شَوَم

تـو همچون علی خدمت خلق کـُن
که تا من به خدمت چو قَنبَر شَوَم

اگر عـاجـزی از عَـلاجـم بگوی
که تا من به نزدیک دیگر شَوَم

بـه دیـدن نـداری اگـر چشم من
بخواه تا که راهـی ِ ابهَر شَوَم

اگـر من ندانـم رَه از چـاه را
لـزومی نـدارد بـه منبر شَوَم

خَری را ببوسم اگر چشم و روی
از آن به که با بوسه ای خَر شَوَم

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):