🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
هفته ای یکبار روز جمعه ها
کسی پیوسته عدالت می گفت
با سر انگشت نجیب و آرام
جمله ی نغز به عادت می گفت
مردمی از سر اخلاص به او
دلخوش از گفته ی نابش بودند
همه جا صحبت عدل و داد بود
قول گوینده مثال باد بود
پیر و برنا , زن و مرد و کاسب
حرفهایش بخریدند و بدادند کاتب
سالها طی شد و هر روز ضعیفان بیشتر
کارشان مخمصه افتاد نحیفان بیشتر
فقر بر فقر فزون شد , درد بر درد سوار
پول بر پول خزید و عیش دوستان بسیار
ادعا داشت بسازد سقف بشکسته ی ما
ولی هر روز فزون شد , دود و خاکستر ما
بعد ها در دل دریای فراعن افتاد
همچو ماهی به دل داغ بیابان افتاد
خطبه ی عدل به پایان شد و سالو برفت
امتی از غم درمانده شدن خواب برفت
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
بستن فرم