🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
کم کمک می آید ایامی که فارغ از من و سختی شوی
بار سنگین وجودت را زمین بگذاری و راحت شوی
می شنیدم جمله های مهربانت در دل شبهای تار
می سپردی روزگاران را، ولی در زیر بار
نغمه هایی که سرودی پس بگو حالا کجاست
داستانهایی که می گفتی چرا اکنون رهاست
ای دریغ از کوری چشمانم، ای مادر ببین
من بفکر خود فقط بودم، چرا کردم چنین
بر سر بالین من هر لحظه با لبخند بود
یک به یک غمهای من را مونس و همدرد بود
فرسنگها دور بودم از تماشای رُخش
در کویرِ خشک، یادش چشمه در هر سنگ بود
با هزاران آرزو من را به سامان می رساند
او دگر فرسوده شد با دردهای خود بماند
سفره ی مهر و محبت در میان خانه بود
خانه از لطف عزیزانم پُر از دردانه بود
مادرم ناباورانه، لحظه ای پرواز کرد
ناله ی نی را برای رفتنش، همراز کرد
سالها بگذشت و بابا لحظه ها تنها گریست
مهر می بافید و در چشمان ما امید ریخت
تا که در ناباوری دستان بابا سرد شد
خانه ی ما در نبودش، شعله ای پر درد شد
بعد سالی بهترین همراه من در خاک شد
آنهمه امید و آن عباس خوش خو خاک شد
دوستدار همیشگی تان هستم
روحتان شادمان باد
مادر – پدر – برادر
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):
اسفند 27, 1398
سلام و درود
. جان مقدس و مهربان شان شاد
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏🌿
پاسخ
اسفند 27, 1398
با هزاران آرزو من را به سامان می رساند
او دگر فرسوده شد با دردهای خود بماند
بیوگرافی نامه
سلام
استاد مروج عزیز
مفهوم زیبایی به رسم کشیدید
سپاس
در پناه ایزد منان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پاسخ
بستن فرم