🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
“همه عمر بر ندارم سر از اين خُمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی ”
بگذشت روز و شبها به فراقِ ديدن تو
مگر از ازل نبودست، نسيمِ عيش و مستی
تو به لحظه لحظه اکنون گذری به حال ما کن
که طلوع مهر دارد خبر از بقای هستی
به هزار جوی خالی تو بريز و می بيفشان
که مگر به دستم آيد قدحی ز جامِ مستی
چو رسيده ام من امشب به کنارِ اين خُمستان
شَرری به روح من زن، برهان ز خواب و سُستی
به کنارِ کوچه ها بود قدحی ز مِی به صهبا
به اذانِ عشق گفتم برهان ز عمقِ پستی
همه ذره ها شناسند تو را به نغمه هاشان
مگذار من بمانم ز عروج و می پرستی
همه نقشه ها نشانی ز کرامتت گرفتند
تو بزن به نقشم امشب شرری به خودپرستی
گذری به کوی رندان کن و دم شُمر غنيمت
بگذر از اين جهالت، بشکن تو بت پرستی
من اگر از او نشانی ز خرابه ها بگيرم
برسم به خاک کويش برسم به عيش ِهستی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
بهمن 21, 1398
به هزار جوی خالی تو بريز و می بيفشان
که مگر به دستم آيد قدحی ز جامِ مستی
به قول حضرت حافظ :
می ِ دو ساله و محبوب چهارده ساله
همین بسست، مرا صحبت صغیر و کبیر
سلام و درود
استاد ارجمند
تقدیمی : 🌸
خُماری را بدیدم در خُمستان
درون خم خواب دارد ره گلستان
دیوژن را کنی یادی به هر جا
عتابش را به اسکندر نمایان
ولی اله بایبوردی
21 / 11 / 1398
🌈🌈🌈🌈🍃🌈🌈🌈🌈
پاسخ
بهمن 22, 1398
سلام
” همه نقشه ها نشانی ز کرامتت گرفتند
تو بزن به نقشم امشب شرری به خودپرستی”
بسیار زیبا
🍃👏🌿
پاسخ
بستن فرم