🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 داستان رازقان

(ثبت: 241830) شهریور 30, 1400 

 

جاده

جاده

می رود

می رسد به رازقان

گفته اند و ما شنیده ایم:

در قدیم

در گذشته های دور

یک گروه دزد نابکار

قصد حمله می کنند

به رازقان

خان ده

مرد عاقل و بزرگ ده

امر می کند

تا همه

مرد و کودک و زن و جوان

ده را رها کنند

تا به کوه برشوند

چند پیر مرد با رییس ده

پیشواز می روند

هرکدام میش چاق و فربهی

به راه می برند

آن گروه می رسند

اسب تند رو ، تفنگ

قصدشان غارت ده است

پیش پایشان

میش ها کشته می شوند

عید می شود

خان دزدها به خان ده :

هان شما ! گوی را ربوده اید

این دل همیشه یاغی مرا ستوده اید

خان ده : -مدتی میهمان ما شوید ، التماس می کنم

خان دزدها می کند قبول

مردمی که کوه رفته اند

با غریو و هلهله می رسند به ده

جشن می شود شروع

خان ده : آی مردم عزیز

میهمان رسیده است

هرچه چیز خوب

نان و قیماق و خوردنی بیاورید .

مردم هرچه داشتند نثار می کنند

دیگ ها سر اجاق

دشت ، اسب و گله ها

بعد از این لطف خان ده

سرور عیارها

هرچه داشت می گذارد و رهسپار می شود

سکه ی طلا

چند اسب و اسلحه

وآن چه داشت

این داستان رازقان ماست

رفته رفته این ده قشنگ ما شهر می شود

گرچه از زبان دیگران می شود شنید :

” رازقانیان نان نمی دهند ”

رازقان ز هر طرف مورد رجوع بوده است

شاید آن چنان نبوده تا همه با رضایت از شهر ما روند

لیک رازقان : اسم ذات و معنی است

اسم معنی : دهندگان نان

رازقان نام شهر ماست

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا