🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
آتش به زبان قاصر خود می گفت
شرمم شده ای گلوله باران را بس
در تیر رس کینه ی افکارت نیست
جز کودک و یک پیچ و پدر دلواپس
در مسلخت ای دامنه ی امنیت
بر دار کشیده شد گلویی کوچک
خون ریز شده دست وقیحت، این بار
تیر تو دریده سینه ی یک کودک
بی تاب، نگاه مادری سر می خورد
بر دست گلوله ای که تر می رقصید
بر دیده ی آرزوی او مرگ نشست
چون دید که کودکش به خون می غلطید
سنگینی این داغ فلک را لرزاند
خون اشک شد، از چشم خداشد باران
گل داد درخت نو رس باغش زود
در فصل شکوفه های سرخ آبان
سارا(س.سکوت)
۲۹ آبان۴۰۱
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (7):