🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
غزل
…….. درخت محبت ………
درختی در دل شهری پراز تب
اسیر دود و ، از گرما معذب
تمامی شاخه هایش درهم و گنگ
به هم پیچیده و، بس نامرتب
ولیکن در خیال کوه و جنگل
به زیر بار امیالش ، محدب
گهی تنها میان آن هیاهو
به شعر و شاعری میشد مجرب
برای شاخه هایش شعر میگفت
سرودش از بهار جان لبالب
تمامی آرزوهای جگر سوز
همه مرثیه از تاریکی شب
به یک مصرع ترانه ، مصرع بعد
همه اندوه هجران بود ، مطلب
به آوازی پر از گلواژهء حزن
گلایه مینمود ، از میر منصب
در اینجا مثل راضی ، من غریبم
درختی ، در دل شهری پراز تب.
سیدرضاموسوی_راضی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
تیر 17, 1401
گهی تنها میان ِ آن هیاهو
به شعر و شاعری می شد مجرب
به به جناب موسوی ارجمند درود بر شما زیبا سروده اید .
🌺🌺🌺
پاسخ
تیر 23, 1401
🙏🙏🙏💖💖💖
محبتهای مستمر شما را سپاس بانو.
زیبایی در مهربانیهای شماست.
پاسخ
بستن فرم