🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 «دفتری اردی بهشت کلماتش را ازیاد برده است»

(ثبت: 256815) اسفند 11, 1401 

 

دراعماق زندگی اندوهی رقصان بی¬شتاب می¬گذرد
اندوهی درشبِ آه که نغمه اش سنگ را جنگل می¬کند
درچشمانِ مرگ
کشوری دردهای خود را می¬شمارد
کشوری شبیه شیر که گریه هایش نیمی از خود را جیغ می¬کِشند
کشوری که می¬خواهد
به بهشت سطرها درود بفرستد
این جا
دفتری اردی بهشت کلماتش را از یاد برده است
و آب در رگِ هیچ ماهی ماهیان را صدا نمی¬زند
چگونه درآب های کم عمق اقیانوس خودم را آرام کنم
وقتی مرداب ها در تبعید خویش حبس می¬کِشند
می¬خواهم آوازِ سیب را
با سایه های باران آشتی دهم
چه فرقی بین صدای سنگ و صدای رنگ است؟
وقتی رنگ ها همه سنگ می¬شوند!
سنگ درکوهستانِ طلوع غروب می¬کند
و رنگ دردامِ بهاری می¬افتد که
با بلوغِ عشق چند فرسنگ فاصله دارد!
من برهیچ لبی بوسه نمی¬زنم
و تنها عشقی را می¬بوسم
که
زمستانِ بوسه ها را می¬رقصاند
برای نقاشی خودم هیچ واژه¬ای را به زحمت نمی¬اندازم
با پرسش های شفاهی عشق نقاشی می¬شوم
می¬شوم
مثلِ آفتابی آرام می¬شوم که
برای ظُهرِ خودش بی قرار است
مثلِ گنجشکی که هزاران سال است
برای شاخه ی زندگی اش گریه می¬کند
پرواز اگرمی¬دانست به رنگ سفید است
هیچ کبوتری را پرواز نمی¬داد!
شب اگر می¬دانست به رنگ سیاه است
اجازه ی هیچ طلوعی را به ماه نمی¬داد!
انسان اگر می¬دانست خاکستر می¬شود
تمامِ نقش های جهان را خاکستری بازی می¬کرد!
کسی چه می¬داند
صفحه ی جناب دانستن چه رنگی است؟!
من نقاشی را سراغ دارم
که
خودش را مثلِ عالی جناب نمی¬دانم نقاشی می¬کند
و تو
چه قدر مترجمِ خوبی هستی
برای نقاشی که می¬خواهد
زبان مادری خودش را «بی رنگ» نقاشی¬کند!

عابدین پاپی(آرام)
از دفترشعر: سرما سَرِما را گرم می¬کند

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا