تکه نانی به دستش دادم.
چقدر خوشحال شد…
به گمانش که دنیا، به دستش دادم.
قیمت نان همی، درهمی بیش نبود.
به گمانش که همه دارو ندارم، به دستش دادم.
زیر لب زمزمه میکرد، خدایا شکرت.
به گمانش که خدا را، به دستش دادم.
اسممو تو گوگل سرچ کنید
امین غلامی (شاعر کوچک)
و از شعرهام در سایت های مختلف دیدن کنید. با سپاس….
فروردین 31, 1403
درود بر شما عزیز دل
امیدوارم ابرهای تیره هر چه زودتر از روی چشمانتان کنار روند.
زیباست شعر کوتاهتان.
شاد و سلامت باشید👏👏👏👏🌺🌺🌺
پاسخ
اردیبهشت 1, 1403
تکه نانی به دستش دادم.
چقدر خوشحال شد…
به گمانش که دنیا، به دستش دادم.
قیمت نان همی، درهمی بیش نبود.
به گمانش که همه دارو ندارم، به دستش دادم.
زیر لب زمزمه میکرد، خدایا شکرت.
به گمانش که خدا را، به دستش دادم.
اسممو تو گوگل سرچ کنید
امین غلامی (شاعر کوچک)
و از شعرهام در سایت های مختلف دیدن کنید. با سپاس….
پاسخ
بستن فرم