🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دل از جهان بگرفته به عمق غم رفتم
فقط برای تو گفتم دوباره برگردم
تمام حرفِ دل خسته ام همین باشد
شکست خورده از این روزگار نامردم
«
چشم زیبای تو فرمانم داد
لشگر غم برود از دل و
از پای،
بگیرم زنجیر.
چشم تو،
کعبه من ،
روشن باد…
20 اردیبهشت 1400
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):
اردیبهشت 21, 1400
درود و ارادت
جناب استاد خراسانی نازنین
◇◇◇◇
دوبیتی بسیار زیبایی افریده اید
که جای دارد عزلی زیبا شود
◇◇◇
تو می روی و هوای تو می کنم هر دم
به پای جاده چنان ذره ام چنان گردم
غم نهفته به دل را چگونه چاره کنم
هنوز شعله به جانم’ هنوز پر دردم
بداهه تقدیم
🌿❤️
در پناه خدا
پاسخ
اردیبهشت 21, 1400
سلام و درود بر حضرت معصومی عزیز
ممنونم از لطف مدام شما
حقیقت امر این است چون خود مبدع شعر خوشه ای بوده ام تصمیم گرفته ام روی این قالب بیستر کارکرده تا دوستان را هم با آن آشنا کنم
بداهه زیبایتان را هم بر طاق دل حک خواهم کرد.
سپاس از مهر حضورتان
در پناه خدا 🌿👏🙏❤️🙏🌿
پاسخ
اردیبهشت 29, 1400
درود حضرت دوست
زیباست و خواندنی … امید است روزگار به کامتان باشد
قسمت دوم شعر به نظرم می توانست بهتر باشد :
چشم زیبای توام
فرمان داد
{ چشم زیبای تو فرمانم داد}
لشگر غم برود از دل و
از پای،
گسستم زنجیر.
{ فعل سطر اول ( برود) مضارع است و فعل سطر بعدی ( گسستم ) ماضی . اگر عکس این بود مشکلی نداشت یعنی اول لشگر غم رفت حالا زنجیر می شکنم یا …
چشم تو
کعبه ی بی چون و چرای دل من
روشن باد…
این پاره هم کعبه مشخص نیست به کدام برمی گردد ( چشم تو یا خود تو )
البته این ها فقط نظر حقیر است …
پاسخ
اردیبهشت 30, 1400
سلام حضرت دوست
قطعا آنچه فرموده اید صائب و لحاظ خواهد شد
مورد بعد را هم بررسی و ویرایش خواهم کرد.
سپاس از لطف بی حد آنحضرت 🙏🌹🙏
پاسخ
اردیبهشت 21, 1400
چشم تو
کعبه ی بی چون و چرای دل من
روشن باد🌹👏👏🌹
سلام
خیلی زیباست و دلنشین
باشید و بسرایید به مهر
🌹🌺🌹🌺🌹
پاسخ
اردیبهشت 21, 1400
سلام به خانم محمدی بسیار عزیز
شاعر خوب پاک
و یار همیشه در صحنه انجمن ادبی پاک
واقعا از ته دل می گویم
سپاسگزارتان هستم
انشاءالله جوایزی برای دوستانی که فضای سایت را گرم می کنند در نظر خواهیم گرفت.
سپاس از مهر حضورتان
در پناه خدا 🌿🙏❤️🌿
پاسخ
اردیبهشت 22, 1400
میدانی لیلا
ایلیا
فاطیما
کابُل همیشه از بُن و ریشه
همذاتِ آزمایشست
هیچ خاکی
تاکش باری نمیدهد چنین!
این را کهکشانِ راهِ شیری
سرِ پیری
آموخت از خونخانهٔ دفترِ مشقمان!
ما در کابل
نه میمیریم
نه بر تن میپوشیم پیراهنِ پیری
تنها در آزمایشگاهِ صاحبِ ماه
خون میریزیم در لولهٔ گلوله
در سولهٔ بمب
تا طولانیتر شود بحرِ طویل سجدهٔ فرشتگان
تا خدا در عرش
با شولایِ لبخندِ سرخ
با حنجرهٔ داوود
قصیدهٔ شهادتمان را بخواند!
من و تو و او
از اوّلِ خلقِ کوه و کفتر و کوکو
که یک دلِ سیر
نورِ روح را خوردیم
برایِ نوح دست تکان دادیم
مریم را در چشمِ مسیح دیدیم
وَ در حوضِ ادراک
تر کردیم شقیقهٔ عقیده را
درست به دقّتِ شقایقِ عاشق
انگور همیشه رسیده
سیب سینهسرخ
وَ اتفاقِ عشقِ از قرارِ معلومیم!
پ ن
کا: همذات
بل: آزمایش
#سیدمحمدرضالاهیجی
ساکوتی.هند
پاسخ
خرداد 1, 1400
سلام عزیز جان
سپاس از حضور پربارتان
درکنارتان هستم
دوش به دوش
در پناه خدا
🌿👏🙏❤️🌿
پاسخ
اردیبهشت 25, 1400
سلام و درود
بسار زیبا قلم زدید استاد عزیز👌🌿🌿🌿
پاسخ
خرداد 1, 1400
سلام و درود
سپاس از مهر حضورتان
در پناه خدا
🙏🌹🙏
پاسخ
بستن فرم