🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دراین زندان تو در تو
که زندانبان آن درد است
به هر سو روی خود کردم
حصار و میله و سنگ است
پر پرواز را بستند
هوای باز را بستند
به ناهنجار پی در پی
در آواز را بستند
توانی در ضعیفان نیست
به لبها نای گفتن نیست
فشار بر گرده ی محروم
حقیقت را گلو بستند
به شبها آه بر بام است
به روز پیکار ناکام است
دویدن های تکراری
برای ملتی کار است
خداوندان زور و زر
به روی بالشی نرمند
هزاران سکه در صندوق
به عیش و نوشها مستند
حقوق کارگرها هم
نمی ارزد به سد جوع
اجاره حلقه ای مفقود
و دستانی که در بند است
تجارتخانه ها برجا
نمایشگاهها برپا
بروی برج و باروها
همایشها چه پر رنگ است
و نامردان به تیغ سود
کندند پوستهامان را
و فقر خانمان سوزی
احاطه کرده آدمها
ندارد کودک معصوم
نوایی در دل کلبه
و محرومی دراین سامان
به آب دیده می شوید
غبار از چهره ی ظالم
که شاید ابر بازآید
به باران نغمه ها سازد
بهاران باز گلباران
به سرخی یاد دلداران
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):
بستن فرم