🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
پاک دلی پاک رو در گذر از روزگار
خون ِ جگر خورد تا , او نشود سازگار
هرچه که بافندگان , بافته بودند به سِحر
او نپذیرفته بود , تا نشود شرمسار
روز و شب اش منتظر تا که مبادا دمی
خرقه و سجاده ها , باز بسازند حصار
بر سَرِ هر برزنی , دید که دیوانه اند
در گذر از کوچه ها , آه و فغان بیشمار
بر سر شک و یقین , رفت به عزلت خموش
دید به تنها شدن محو شود این خمار
از سر تدبیر او , چشم جهان خیره شد
پاک سرشت زنده ماند در گذر ِِِِِِِِروزگار
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
اسفند 10, 1401
سلام و درود
هرچه که بافندگان , بافته بودند سِحر
او نپذیرفته بود , تا نشود شرمسار
بسیار عالی ست
در پناه خدا 🌱👌👌👌👌👌🌱
پاسخ
اسفند 10, 1401
ممنونم
بافته بودند سحر
لطفتان جارى باد
پاسخ
بستن فرم