🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
ساعت ها را باید به نباید ها داد
و نباید ها را باید شکست
شکست
کلمه ای را که در جنگِ با حروف پیروز می شود
شکست
دقایقی را که هوشیاری حرکت را فرتوت می کنند
ناهوشیاری ثانیه ها را افسرده
جمله ها در روزی عاشقانه
شبی که انسان خودش را پیدا کرد
بی هیچ حادثه ای با هیچ زمانی
در فرا زمانِ خود تمام شدند!
من
وقتی واژگون می شود
نم
نم
نم
نمِ
باریدنِ فصل ها تماشایی است
و تو
چه قدر دور
در عزای گریه ها
لبخندِ خودت را در قامت زندگی تصویر می کنی!
ما با نخستین فریاد انسان آغاز شدیم
و با هیچ نخستی
سکوتِ زمان را جشن گرفتیم!
چه کسی سکوتِ نقطه ها را
دردامانِ کلمه به پانویس ها می رساند
چه کسی صریرِ قلم را در آزادی خیابان
با انگشتِ مکان مشت می کند؟
ساعت را باید شکست
و بی زمان
در هستی خود به نیستی ها رسید
و در آغازِ پایان ها آغازی دیگر را آغاز کرد
ما آغاز می شویم
در سومین شخص جمع که نام اش ایشان است
و ظاهرن با هیچ تردیدی به یقین نمی رسیم
نمی رسیم
به هیچ نارسیده ای که نام اش «کال» است
می رسیم؟!
به رسیده هایی که نرسیده اند!
در تولدِ کتاب
چه کسی سالروز صامت ها را مصوت می کند!؟
در سالگردِ خون
چه کسی قیامِ کلمات را با قامتِ خود نقاشی می کند!
هیچ می دانی
هجای این«درد» کشیده است!؟
وزنِ این روز به روزمرِگی نزدیک است؟
من خردادِ کلماتم
و تو از نسلِ فصلِ پنجمِ ویرگول ها
از نسل
زرد فصلی که روزهایش را نقطه ویرگول می کند!
می خواهم خودم را با خودت و خودش داد بزنم
بزنم
آهنگی از
جنسِ افسردگی
که
به پژمردگی خیابان شبیه است؟!
شبیه است
این درد به داد که دادها را فریاد می زند
شبیه است
داد نامِ مستعار کوچه هاست
نامِ خانوادگی فقرهاست!
داد
آنگاه به داد می رسد
که
از هر جهت که می خوانی می رسد؟!
آه انسان
بسیار باش
که
کمی از زیاد سهم تو باشد…؟!
عابدین پاپی(آرام)
کرج14/8/1401
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
آبان 15, 1401
درود بر شما
قلمتان نویسا
پایدار باشید🌺🌺