🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
عالِمان در عالَمی گُم گشته اند
روز و شب در بندِ حِرمان گشته اند
هرچه خواندند و نوشتند , باد بُرد
عدل در گردابِ حِرمان خاک خورد
عده ای , قوت یتیمان می بَرَند
عده ای , خون ِشهیدان می خورند
عده ای دربندِ بالا رفتند
عده ای از فقر , دندان می جَوَند
عالمان در درس و بحث و گفتگو
زاهدان در آه و درد و رُفت و رو
حاکمان در حفظ پُست و منصبند
تاجران با پول و سکه دَم خورند
بر طبیبان زیر میزی یار شد
بر مریضان دردمندی بار شد
هرچه گفتند جز به فقر ِما نبود
هرچه بردند جز شکوه ما نبود
واژه ی عدل , گُم شده در یادها
هر شکافی پُر شد ازپندارها
لقمه ی نانی اگر درسفره بود
موش در پستو و بامِ خانه بود
ما نفهمیدیم چرا انبارها
یکدفعه خالی شدند از بارها
لِنجها اموال ما را بُرده اند
کشتی کشتی قوت ما را خورده اند
باد پیچیده به صحرای غبار
چشمها کورند , در این شام تار
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
فروردین 8, 1401
چشمها کورند , در این شام تار
🌺🍃🌺
پاسخ
بستن فرم