🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
من از تبار رنج و دردم
یک روز بی غم سر نکردم
عمریست که راحتی ندیدم
عشقی و محبتی ندیدم
با هر که شدم رفیق جانی
حاصلی نداشت جز زیانی
با آنکه محبتی ندیدم
هر نبض برای کس تپیدم
سیراب شدند همه ز عشقم
من ماندم و کوله باری از غم
دل در غم و درد غوطه ور شد
غم ماند و همیشه مستقر شد
من بودم و درد و نیمه جانی
فرسوده و جسم ناتوانی
یک دل که هزار تکه گشته
یک عمر که بی ثمر گذشته
دیدم همگان بفکر خویشند
در فکر صعود و کسب بیشند
از جمله خلق دل بریدم
دل کنده و عزلتی گزیدم
دیدم که ز خلق جز زیان نیست
بی مصلحتی در آشیان نیست
درد دل خود به کس نگفتم
از جمله ی خلق غمم نهفتم
در خلوت خود خون گریه کردم
دل را به سرشک بخیه کردم
زنگار گناه ز دل زدودم
در خلوتم اندیشه نمودم
ناگاه دلم حرارتی یافت
بیدار شد و جسارتی یافت
دیدم که خدا نشسته در دل
در سینه من گزیده منزل
او گوش به درد من سپارد
دستان مرا خدا فشارد
با این دل زار مهربان است
او محرم دلشکستگان است
دیدم که رفیق بی کلک اوست
دروازه عشق بدون شک اوست
ارزش نه دگر جلا و رنگ است
نه جاذبه ی رخ قشنگ است
عشقی نبود بغیر الله
هر عشق دگر رود به بیراه
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
مهر 30, 1402
عشقی نبود بغیر الله
هر عشق دگر رود به بیراه
سلام بر عزیز جان
عشق به یک ذره عشق به الله است
اگر میخواهیمعاشق خدا باشیم باید به هم عشق بورزیم
در پناه خدا همیشه عاشق باشی 🌱👏👏👏👏👏👏🌱
پاسخ
بستن فرم