🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
مرا با درد همراهان چکار است
که خود دردم فزون از همرهان است
مرا کاری به کار دیگران نیست
که زخم و درد من از دیگران است
کسی حال مرا هرگز نپرسید
به هنگامی که در خون خفته بودم
کسی درد مرا هرگز نفهمید
اگرچه درد خود را گفته بودم
بلای جان من نازک دلی بود
اگر فریاد و آهی میشنیدم
ولی صد آه اگر روزی کشیدم
یکی را یاور و همدم ندیدم
کسی دیگر ز من یاری نخواهد
که خود صد مشکل پیچیده دارم
نخواهم شد کسی را تکیه گاهی
که خود صد درد کس نادید دارم
تمام عمر من شد صرف امداد
که از افتادگان دستی بگیرم
نمی بارم دگر بر خاک خشکی
که من خود تشنه ای همچون کویرم
کنار همرهان در خود شکستم
ولی آنان به حالم خنده کردند
در آن روزی که باید یار بودند
جوانمردی ز خود شرمنده کردند
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
بستن فرم