🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 حکایت مرد خر فروش

(ثبت: 264474) مهر 16, 1402 

#واقعیت_جامعه_امروز

شخصی در بازار صدا میزد خر بخرید ، خر
خر این شخص بسیار ضعیف و کم‌زور بود
در همین زمان بود که پادشاه با وزیر خود می‌گذشت
پادشاه با وزیر خود نزد خر فروش آمد و پرسید
قیمت خر تو چند است؟
صاحب خر جواب داد 50000
پادشاه حیران شد و پرسید: چرا اینقدر گران ؟
چه خاصیتی در این خر است؟
صاحب خر گفت جناب هر کس روی این خر بنشیند مکه و مدینه را می‌بیند.
پادشاه یقین نکرد و گفت، اگر سخن تو راست درآمد من به تو 100000 می‌دهم و اگر دروغ درآمد سر ترا از تنت خدا میکنم
پادشاه به وزیر خود گفت روی خر بنشین و بگو که چی را میبینی
وزیر می‌خواست سوار خر شود
صاحب خر گفت ، جناب آدم گنهکار نمیتواند مکه و مدینه راببیند
وزیر گفت ، من گناهکار نیستم پس سوارخرشد اما چیزی ندید
با خود فکر کرد ، که اگر راست بگوید که هیچ چیزی را ندیدم بد نام می‌شوم و مردم خواهد گفت که وزیر گناهکار است
ناگهان صدا زد ، ما شاء الله ، سبحان الله ، الحمدلله چقدر زیباست،  مکه و مدینه را میبینم
پادشاه گفت بگذار که من هم ببینم
و پادشاه بر خر نشست
پادشاه هم چیزی را ندید
پادشاه بخاطر شأن پادشاهی خود با چشم گریان گفت
واه ، مولای من ، سبحان الله این معجزه است
چه خر با کرامتی است
چه جانور مقدسی است
وزیر من مانند من پاک نبود او صرف مکه و مدینه را دید من جنت را هم میبینم
پادشاه هنوز از خر پایین نیامده بود که عوام جمع شدند، یکی میخواست به خر دست بزند، یکی میخواست خر را ببوسد، یکی می‌خواست موی خر را قطع کند برای تبرک، یکی زیر پای خر افتاد، یکی پاهای خر را می‌بوسید و یکی دم خر را به خود می‌مالید
به حدی رسید که چند وقت بعد در آن جا برای خر مزاری ساختند و مردم که نمیدانستند باخبر شدند و به آنجا می‌رفتند و از خر کمک و مدد میخواستند و حتی به زیارت خر سجده می‌کردند.
این حکایت برایتان آشنا نیست؟؟

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (3):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا