عصای معجز آسا

عصای معجز آسا
شبی در خواب دیدم کوه طور و دشت سینا را
کنار رود نیل و ساحلی دنج و فریبا را

زدم گشتی میان کوی و برزنهای ویرانی
که اندر جای جایش دیدم آن اهرام زیبا را

به راهی در نشستم تا دمی شاید بیاسایم
بیابم یک نشانی از کلیم الله عظمی را

میان گله بزها شبانی آشنا دیدم
که در شکل و شمایل چون شباهت داشت
 موسی را

به ناگه خیره گشتم بر عصای چینی موسی
نبستم مدتی را از عصا چشم تماشا را

زدم زانو ببوسم دستکش یا پایکش مالم
بروبم جایک خواب رسول الله والا را

سر صحبت گشودم تا گشاید سفره دل را
بپرسیدم چه کردی آن عصای معجز آسا را
 
بگفتا که دراز است آن سر این قصه ناپیدا
نهان از تو نشاید کرد اسرار هویدا را

کنون اندر پی بزها بدنبال چراگاهم
بمن ده وقت امشب تا صلات صبح فردا را

پذیرفتم شدم مهمان ایشان در شبی تاریک
چنین آغاز با من کرد شرح درد دلها را
 
گرانیّ دلار و سکه تابم را گرفت از کف
بدادم آن عصای نازنین معجز آسا را

دلم بگرفته از افسار آزاد گرانی ها
زدم قید عصا و رود نیل و طور سینا را
 
چو فرزندی خلف اکنون به نان خویش محتاجم
فروشم بر جوی سرتاسر فردوس اعلا را
 
 شبی با دوستان رفتیم با موهای ژولیده
به یک پارتی که بر پا بود آنجا بعض شبها را

نشستم ساعتی در کنج دنجی همزمان مطرب
کشید آواز  آهنگ پشیمان حمیرا را

یکی میزد پُکی جانسوز را بر پیپ زیبایش
یکی در گردن آویزان کراوات هویدا را

بناگه گشت ارشاد آمد و عیشم منغص شد
سوار ون نمود اول من و صغرا و کبرا را

به تعقیب و گریز گشت ارشاد شبانگاهی
در آوردند از پایم همانان چارق پا را

شدم مهمان آنان یک شبی و اندکی ارشاد
چه ارشادی که نشناسد نه موسی را نه عیسی را

ز ضرب مشت ارشادی به خوابی خوش فرو رفتم
شدم بیدار و دیدم اندکی تر کرده ام جا را

صدا کردم خدایا قدرت خود را نمایان کن
تحمل تا به کی باید چنین احوال و اوضا(ع) را

ندای لن ترانی آمد و گفتا که یا موسی
چه می خواهی ز درگاهم خدا را یا که خرما را

شدم خاموش دیگر تا سحرگاهان یکی آمد
مرا بیرون نمود اول ولی افکند تی پا را
 
شدم دلگیر و گفتم که الا یا ایها الموسی
 به اعجازی دگر از بن برانداز این بلایا را

بیاد آور زمانی را به مردم گیر می دادی
کنون باید خودت بگشایی اسرار معما را

برای وصل کردن بودی اما فصل میکردی
بدر کردی ز راه خود شبانی بی سر و پا را

کنون افتاد عصای اژدها کش دست فرعونی
به چالش می کشد هر لحظه اوضاع اروپا را

اشارت گر بود روزی به چشم و خال ابرویش
 به یک چشمک بهم ریزد نظام کل دنیا را

#امیر_وحدتی_یگانه