🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 غروب خونرنگ جبهه

(ثبت: 247521) اردیبهشت 18, 1401 

 

منتظر تا به غروب
شايد از گوشی بي سيم بيايد فرمان
و لباسِ رزمی
که پُر از خار و خس است
و به تن پوشِ عزيزان پيداست
و قطارِ لحظاتی که بر خاکِ روان, می گذرد
و هجومِ گرما
نمکی برجگرِ تشنه ی ما, می ريزد

با خداحافظی از روز به شب می نگرم
همه در فکرِ نيايش جاری
و به لبها همه آوایِ حسينی لبريز
و خداحافظی از اين صحرا
در هوایِ مرداد , که زمين تفتيده
و نمکها همه بيرون شده از منفذ پوست
و لباسِ رزمی که دگر خاکی نيست
و نمک گُلزده بر صورت آن

رنگها مهتابی
همه ی قمقمه ها
تشنه بر خاکِ روان
و عروجی دائم
از زمينِ خونرنگ

آه ای آدمها
جای پامان به زمينها باقيست
ردِ پامان به زمانها جاريست
جای پامان به فراموشی ايام مباد
و مبادا اثرات همه ی اين ایثار
دفنِ خاشاک شود تا فردا

و مبادا
که در ذهنِ شکوفائی روز
شب پرستان بزنند
آتشی بر آثار

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا