🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
صدایت می کنم هر شب میان ِ بغض ِ درگیرم
مگو با من که دل گیری ، مگو از غصه میمیرم
دل از دنیای شادی ها بریدی با همه قهری
نشستی در حصار ِغم چه بوده عذر و تقصیرم
تو با من قهری و من با تو دنیایی سخن دارم
به غیر از شانه ی مهرت کجا حس ِنفس گیرم
بغل بگشا که مشتاقی هوای گفتگو دارد
مگو شرح ِ پریشانی شکسته نای تدبیرم
تو حاشا می کنی با من غرور ِ بی صدایت را
و من زرد از شکیبایی از این غربت سرازیرم
نفس سهم ِقفسها شد در این دنیای تنهایی
الهی بشکند دستی که خط خط کرده تصویرم
خدا داند که دور از تو ندارم شوق ِ پروازی
طلا مِس گشته در غربت اسیری از جهان سیرم
طلعت خیاط پیشه
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
فروردین 30, 1396
درودها بر ملکه بزرگوار شعر پاک ؛
دستمریزاد …
جاوید باشید و بسرائید به الطاف الهی …
پاسخ
اردیبهشت 1, 1396
سپاس از حضور پر مهرتان
پاسخ
بستن فرم