🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
منم آن شاعـر دلدادهء محبوبه نواز
در پی واژهء نغزی که کند قصه فراز
متحیر شده ام با چـــه کلامی بروم
بر سر قصّهء مستی و پس پردهء راز
در میخانه فرو بسته و مِـــی نوش اسیر
ساقی و طالب و می خوار همه غرق نیاز
مات رخ سوخته در عـرصهء بی قلعهء لوت
کیش وادی و ز شروین نرسد توش و جهاز
لب من خشک و دلم ریش و بر آتش جگر است
هور جان رو به غـروب و گذرد وقت نماز
از جوانی که بشد صــــــاعقه در ابر بهار
تا همین لحظه که بر جان من افتاده گداز
نشد از بند قفس پر بکشــــم تا دل ابر
پر و بالــــم نشد از بند و غل حادثه باز
کوتَه است عمر گرانمایه و از دست قضــا
رشتهء جور زمان است بســـی دور و دراز
راضی این گفتهء فرزانهء دهر است که گفت
بِشِکن شیشهء غم را به مِـــی و نغمهء ساز
تو هم ای دوست بیا زمزمه کن شعرم و گو
ظالما ، ظلم مکن خیره بر این چـــرخ مناز
دل عشاق لطیف است چو پرواز خیال
روزگارا ، به دل خستهء عشـــاق متاز.
سیدرضاموسوی_راضی
بحر رمل مثمن مخبون محذوف
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (8):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):
مرداد 29, 1401
بشکن شیشه غم را به می ونغمه ی ساز
روزگارا به دل ِ خسته ی عشاق متاز
درود بر جناب سیدرضا موسوی راضی.ارجمند
🙏🙏🙏🌹🌹🌹
پاسخ
مرداد 29, 1401
💖💖💖💖🙏🙏🙏
درود و سپاس بانوجان.
مهربانیهایتان را قدردانم.
تندرست باشید و ایمن از قضا.
پاسخ
مرداد 29, 1401
درود برشما
زیبا و ملیح سرودید 🌺🌸🌺🌸🌺
پاسخ
شهریور 1, 1401
درود و سپاس از مهربانیتان.
پاسخ
مرداد 31, 1401
میهمان سرودهی زیبای شما بودم
پایدار باشید🌹🌺
پاسخ
شهریور 1, 1401
نوش نگاه پر مهرتان زهرا بانوی گرانقدر.
پاسخ
بستن فرم