🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 فرمان دل

(ثبت: 259690) اردیبهشت 25, 1402 

 

بفدای دلم کنم جان را
که بغیراز تو را طلب ننمود
صاحبش را شناخت از اول
برکسی جزتو درب را نگشود

گِلِ من شد سرشته از گِلِ تو
بودنِ من طفیل بودنِ توست
آدمم کن حساب تا بشوم
به تمام فرشتگانْ مسجود

من از آن رو فقط شدم آدم
که تورا هدیه از خدا گیرم
مثل شیثی عزیز جانم تا
کور گردد دوچشم مرد حسود

جامه ی عشق ،جامعِ نِعَم است
بی تو عریان و با تو خوش پوشم
تویی ادریس جامه دوزی که
حُسن آورد و عیب را بِزُدود

هرچه گردد گناه تو تکرار
من به وصلت دوباره میکوشم
عشق من مثل عشق نوحِ نبیست
مگر آنرا خدا کند نابود

مثل خضری، نه، جاودانه تری
بی نیاز از شراب حیوانی
که خدا با هلاک صد عاشق
لحظه ای را به عمر تو افزود

دوست دارم شبیه تو باشم
مثل معشوق میشود عاشق
آدمیت توراست زیبنده
که مرا صورتی است همچون هود

خانه ی دل مصالحی دارد
گاهی از صخره باشد و سنگین
هردلی را تو میکنی ویران
مثل صالح وَ خانه های ثمود

ستم تو برای من مِهرست
من ذبیحم اگر خلیلی تو
آتش تو برای من باغ است
من خلیلم اگر تویی نمرود

خویش و قومم فدای آمدنت
من چنان لوطم و تو اسحاقی
مژده ی وصل توست تسکینم
تاکه با قومِ خود کنم بدرود

هیچکس جای تو نمی آید
با بجز تو نمیشوم قانع
همنشینی و مهرِ بنیامین
دل یعقوب را رضا ننمود

از تو تنها به من رسد بهتان
گر که یوسف شوم زلیخایی
گرگ هستم اگر تویی یوسف
مجرمم من که تو شدی مفقود

شادی و غم مکمل عشقند
بلکه غم خوشترست از شادی
عشق ایوب و رحمه هرگز نیست
به سُرور و سلامتی محدود

فعل و فکر و کلام خوب منی
مذهب من تویی که بهدینم
مثل زرتشتم آنکه گاتاها
را برای ستایش تو سرود

تن به هر کار میدهد عاشق
مثل موسی که شد شبان شعیب
وحی و اعجاز حاصل عشقند
عشق هرگز نمی شود مردود

آنکه گهواره را به قصری بُرد
عاقبت با عصای تو خشکید
مهر را با ستم دهی پاسخ
تو چو موسایی و منم چون رود

هرچه گویی بهانه ای جویم
تا کلامی دگر بگویی باز
بس که شیرین بیان و شیوایی
مثل هارون برای قوم یهود

رو مگردان اگر خطا کارم
حاصل قهر تو بلا و غم است
صلح تو رحمت است و خوشنودی
تویی الیاس و مقدمت مسعود

پیش پای تو مردنم فخر است
که تو داوودی و منم جالوت
آخر از ناله ام به رحم آیی
گر تو آهن دلی منم داوود

گر بیاموزی اسم اعظم را
بی نیازت نمیکند از عشق
گر سلیمان تویی منم آصف
هرچه خواهی کنم مهیا زود

مذهب عاشقان شکیبایی ست
هرچه دشوارتر شکیبا تر
خشم من را کسی نخواهد دید
مثل ذوالکفل در فراز و فرود

میهمان دلم شدی چندی
که تویی یونس و منم ماهی
وای بر من ، بمیرم از این غم
ترک من میکند تورا خوشنود

عشق تو سدّ آهنین من است
باتو از هیچکس نمیترسم
تو برای منی چو ذوالقرنین
تا ابد باتو میتوان آسود

بعد چندین هزار و چندین سال
خواب من با تو میشود تعبیر
چون بیایی دوباره برخیزم
که منم دانیال و تو موعود

چون بگویند آرزویی کن
جز تو را از خدا نخواهم خواست
مثل یحیی و خواهشِ پدرش
من تورا خواهم از درِ معبود

احتیاجم به کس بغیر تو نیست
که تو اعجاز عیسوی داری
تو وجودی به ذات و قطعا نیست
حاجتی بر عدم بغیر وجود

من همان میشوم که میخواهی
که تویی مانی و منم ارژنگ
نقشِ لوحِ وجود من گشته
آنچه در میل و ذوق و کِلکِ تو بود

تو فقط تو فقط تویی دینم
برتو کافر نمیشوم هرگز
گر چو نجرانیان شوم مُثله
یا بسوزم در آتش اُخدود

چهره ات را به خوابِ خوش دیدم
خُفتم از شوق دیدنت صدسال
من عُزیرم دوباره میخوابم
خوابِ من را فقط تویی مقصود

عاشقی را دو سویه میخواهم
بی نیازم کن از نظر بازی
بی نیازم کن از وصال و فراق
مثل عشق اویس با محمود(ص)

عقل گوید برو رهایش کن
عشق گوید به سینه جایش کن
دل بگوید که جان فدایش کن
من چنان میکنم که دل فرمود

#مهدی_شریفی_زاده
#باقی

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):