🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
قلم دارم به دستم تا نویسم
زِ دیوی سرکش و بد ذات و یاغی
اگر با دیوِ قصه اُنس گیری
نمی ماند زِ هستت هیچ باقی
تورا از آدمیت باز دارد
زند بر روحِ تو آسیبِ بسیار
فقط روزی به خود آیی ببینی
خودت را کرده ای بیمارِ بیمار
و امّا چیست نامِ دیوِ قصه
دروغ و بی وفایی و خیانت
که هرکس مبتلا گردد به این سه
به انسان بودنش کرده اهانت
چو شخصی با همه عشق و محبت
به تو دل بسته با اوجِ صداقت
نکُن بازی تو با احساس و عشقش
خوری چوبش دراین دنیا و در روزِ قیامت
تو وقتی با کسی در ارتباطی
صیانت کُن همیشه حرمتش را
اگر بهتر زِ او پیدا نمودی
نکن مخفی بگو تا کم نماید زحمتش را
خدا داده عجب حسِ عجیبی را به انسان
کسی که داده ای تو دل به دستش
بگیرد باکسی او ارتباطی مخفیانه
خبر دارت کند این حس تو را از هرچه هستش
تو میدانی که ترس آورترین قاتل کدام است؟
همو که ظاهرش با باطنش دارد هزاران فاصله
که مخفی از تو او با دیگری گردیده باشد همکلام
میکُشَد احساس و عشقت، میگذارد در دلت صد دلهره
نمیدانم کلامم را تو میخوانی وَ یا اصلا نمیخوانی
غمِ این قلب زارم را تو میدانی وَ یا اینکه نمیدانی
نفهمیدی جفا کردی به انسانی به آسانی
وفا کن ای بشر آخر در این دنیا فقط چندی تو مهمانی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):
شهریور 20, 1401
سلام
باقی و یاغی و نیز به خصوص فاصله و دلهره قافیه نیستند
هر چه چهارپاره به طرف پایین آمد بر وزنش افزوده شد عموما هر اثری در وزن واحد سروده می شود
پاسخ
شهریور 21, 1401
ممنونم بابت نقد بجاتون
تشکر
انشاالله من بعد سعی در رعایت تذکرات حضرتعالی خواهم داشت
پاسخ
شهریور 20, 1401
درود بر شما
زیباست🌷
پاسخ
شهریور 21, 1401
ممنونم بابت نگاه زیباتون
پاسخ
بستن فرم